نظرسنجی: ایندفعه هم داستانم بد بود ؟ /:
نه
آره
تلاش بیشتر ..
[نمایش نتایج]
 
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

[ داستانی از قلم خودم .. 2]

#1
ب نام خُدا .. اُمید وارم لذت ببرید ..

بعد از کُلی دردسر رسیدم خونه .. خسته بودم ! از دانشگاه تا خونه رو پیاده اومده بودم ..هوا بیرون بدجور گرم بود .. در حدی

که اگه آهن میرفت بیرون ذوب میشد .. در خونه رو باز کردم و بدون سلام و هیچی از پله ها رفتم بالا تا برم تو اتاقم .. مامانم

گفت : علیک سلام ! باز چیشده ؟ دوباره اخلاق گندت نسیب ما شد ؟ من گفتم : مامان ولم کن خستم بزار برم بخوابم ..

اینو گفتم و رفتم تو اتاقم .. یهو آبجیم با جیغ و سر صدا اومد تو اتاقم و گفت : جیغغغغ الناز بگو چیشدهههه ^_^ ؟ من محلش

ندادم و دستمو گذاشتم رو چشَم که وانمود کنم خوابم و برده .. مامانم از پایین داد زد : آیناز ولش کن خواهرتو بزار بخوابه

خستس ! آیناز لبش آویزون شد و گفت : آخه من کُلی صبر کردم برا گفتن خبرم ): .. دیدم که اینطوری میگه برگشتم نیگاش

کردم و گفتم : آیناز برو خواهر من برو .. اصلا حوصله ندارم خسته هم هستم .. رفتی در رو هم محکم ببند !

آیناز رفت .. نیم ساعت خوابیدم و پاشُدم ولی هنوز خستگیم تو تنم بود .. رفتم پایین و به آیناز گفتم : خو حالا کارت رو

بگو ، چی میخواستی بگی ؟ آیناز با عشوه گفت : هیچی .. گفتم : لوس نشو ببینم بگو چی میخواستی بگی :| .. ؟

آیناز گفت : هیچی بابا ایش میخواستم بگم که بچه ی دختر خاله هایدا ب دنیا اومد ..

با تعجب ب مامانم گفتم ب دنیا اومد ؟ مگه قرار نبود دو هفته دیگه ب دنیا بیاد چی شد پس ؟

مامانم گفت : زود ب دنیا اومد چند روز بچش ..

ب آیناز گفتم : خو چشمت روشن ؛ حالا اسمشو چی گذاشتن رادیو خانم ؟

آیناز دست ب سینه نیگام کرد و گفت : اولن رادیو خودتی .. دومن هلن !

گفتم : خو مُبارکه مامانش .. ] بعد این حرفم زنگ خونمون ب صدا در اومد .. رفتم جواب دادم و هرچی گفتم

بله کسی جواب نداد .. سریع رفتم از پنجره نیگا کنم که ببینم کی بودش .. مامانم

گفت : کی بود الناز ؟

گفتم : هیشکی مزاحم .. بعد از این حرفم ب آیناز نیگا کردم و دیدم که همش آب
دهنشو قورت میده و

پاهاشو تکون میده .. معلوم بود استرس داشت و نگران بود .. چند روز بود که آیناز با شنیدن مزاحم و

زنگ تلفن خونه استرس میگرفت .. خیلی دوست داشتم بدونم برای چی ! رفتم پای کامپیوتر ؛ باز هم اینترنت

تموم شده بود .. داد زدم و گفتم : آیناز تو باز اینترنت تموم کردی ؟ مگه بهت نگفتم چیزی دانلود نکن احتیاج دارم ؟

بفهم من دانشجو ـام ب اینترنت احتیاج دارم برا تحقیقام ! الان پول از کجات میخوای بیاری ؟ کارت منم که خالی

کردی .. مامانم گفت : فقد که آیناز استفاده نمیکنه .. تو و ارشیا و بابات هم استفاده میکنید دیگه ..

من گفتم : بله مادر من ما هم استفاده میکنیم ولی کی چیز میز دانلود میکنه ؟ البته بعید نی ارشیا آقا هم تموم کرده

باشه .. رفتم سمت در ارشیا و در زدم ؛ مامانم بهم نگفته بود که دوستش اومده خونه .. در و باز کردم و بدون

مکث گفتم : ارشیا بگم خدا چیکارت نکنه ... عع مهمون داری ؟ ببخشید سلام

دوست صمیمیه ارشیا رضا اومده بود .. کلمو انداختم پایین و رفتم بیرون .. ارشیا اومد بیرون اتاق و گفت

چته باز وحشی شدی تو ؟ گفتم بی ادب علیک سلام این یک دومن باز چی دانلود کردی ؟ تو زنده نمیمونی اگه فیلم

دانلود نکنی ؟ ارشیا گفت : میخرم خودم .. فعلن برو کار دارم . من گفتم : چیکار داری آخه تو بشر ؟ خیر سرت 22 سالته

آدم شو .. آدم ! همینکه اینو گفتم رضا ، ارشیا رو صدا کرد .. ارشیا گفت : بفرما .. صدام کرد حالا برو ب زندگیت

برس برو .. کی داره ب کی میگه آدم شو ! :|

ب ارشیا چپ چپ نیگا کردم و رفتم پایین .. ب مامانم گفتم مامان چرا نگفتی

دوست ارشیا اومده ؟

همینجوری سر لخت رفتم تو اتاقش .. مامانم گفت : اصلا حواسم نبود بهت بگم ! این ارشیا خیلی سر خود شده خیلی

تو خواب بودی بدون سلام اومده میگه دوستم داره میاد .. پوفف خیر سرم میخواستم امروز برم خونه خواهرم

گفتم : بابا ولش کنید .. جوون و نفهم .. اشکال نداره من و شما و آیناز میریم خونه خاله ارشیا هم خواست میاد

مامانم نیگام کرد و گفت : برو برو تا هیچی بهت نگفتم .. دو تا پسر جوون رو بزارم تو خونه تنها باشن ؟

خودت داری میگی جوونن .. [ میاد نزدیک صورتم میشه و در گوشم آروم میگه : ] نمیگی اگه من برم

دختری بیارن یا چیز میز بکشن ؟ ._. من مامانمو نیگا کردم و گفتم : اووووو اینم ی حرفیه باشه پس

میخواین شما و آیناز برید من بمونم مراقب اینا باشم نظرتون ؟ مامانم چشاشو ریز کرد و گفت : دخترخالت هم 18 سالشه تو هم

18 سالته T_T برو برو خیر سرم دختر بزرگ کردم ..

رفتم تلویزیون روشن کردم و نشستم ب کانال عوض کردن .. آیناز اومد بغلم رو مُبل نشست و آروم تو گوشم

گفت : میشه ی دقیقه بیای تو اتاقم الناز ؟ گفتم : باشه برو .. میام

رفتم پیشش .. دیدم چشاش پُره اشکه بهش گفتم چیشده ؟

گفت : ببخشید الناز .. الناز میشه بهت ی چیزی بگم ؟ قول میدی دعوام نکنی ؟

گفتم : نه دعوات نمیکنم بگو ؟! [ یهو شروع کرد عین ابر بهار گریه کردن ]

گفت : الناز ؟ من ی گند خیلی بزرگی زدم خیلی بزرگ

بهش گفتم : چیکار کردی تو باز ؟ گفت : اردلان رو یادته ؟

- همون پسره که توی چت روم مُدیر بود و همش تعریف میکردی ازش ؟ همونی که میگفتی خیلی خوب

و مهربونه ؟ بهترین داداش دُنیاس ؟

- آره همون ..

- خو چیشده ؟

- من ی روزی اشتباهیی از چت روم اخراج شدم .. با گوشی خونه ب اردلان زنگ زدم تا کارمو حل کنه

- با گوشی خونه ؟ بهش زنگ زدی ؟ آیناز تو چیکار کردی ؟ با پسر حرف زدی ؟ :|||

- اردلان همین مزاحمس که زنگ میزه و قطع میکنه [ اینو که گفت گریش اوج گرفت و هق هق کرد ]

بغلش کردم و گفتم : اگه از این ب بعد زنگ زد شمارشو بده بهم گلم .. گریه نداره که .. چرا با خودت

این کارارو میکنی خو ؟

آیناز گفت : اگه مامان یا بابا بفهمن من بیچاره میشم الناز .. این اردلان داره تحدیدم میکنه

گفتم : نگران نباش تو ، درستش میکنم فقد اینکه ضایع بازی در نیار ..

بوسش کردم و رفتم پایین .. مامانم ظرف میوه رو بهم داد و گفت برو بده ب ارشیا .. گفتم ب من چه ؟ صداش کنید بیاد

خودش بگیره .. گفت الناز اذیت نکن برو بده بیا بقیه چیزا رو هم ببر .. !

ظرف میوه رو برداشتم و رفتم بالا .. در زدم .. دیدم یکی گفت بفرمایید تو رفتم تو دیدم که فقد رضاس ..

ازش پرسیدم : ارشیا کو ؟ گفت گلاب ب روتون رفته w.c ! .. :|

یکم رضا رو با تعجب نیگا کردم و گفتم : آ .. بله .. پَ بفرمایید از خودتون پذیرایی کُنید بفرمایید ! :|

لبخند زد و تا اومدم از اتاق برم بیرون گفت : ببخشید الناز خانم شما چند سالتونه ؟

من یکم با شالم وَر رفتم و گفتم : عع من ؟ امم 18 سالمه .. ._. اینو گفتم و رفتم بیرون سریع ..

لُپام سُرخ شده بود کلم پایین بود هنو داشتم خجالت میکشیدم .. جلومو ندیدم که یهو خوردم ب ارشیا .. ارشیا گفت :

هوو چته عاشق دل خسته ؟ گفتم بی فرهنگ عاشق دل خسته خودتی .. من عاشق کی شدم خبر ندارم ؟

ارشیا گفت : هنو خودت خبر نداری .. بزودی میفهمی Big Grin ! اینو گفت و رفت :| .. همش حرفشو تو مُخم تکرار میکردم

بزودی میفهمم .. خیلی کنجکاو شده بودم و سریع رفتم بشقاب و چاقو اینجور چیزارو ببرم تو اتاق ارشیا .. رفتم تو اتاق و

وسایل رو گذاشتم و بعد ب ارشیا آروم گفتم .. ببخشید ی دقیقه میای بیرون کارت دارم .. ارشیا اومد بیرون و گفتم : ینی

چی ب زودی خودم میفهمم هان ؟ :/ ارشیا گفت : این رفیق من رو میبینی تو اتاقه ؟ گفتم خو آره .. گفت : حاجی ی دل

نه صد دل عاشق طرفشه گفتم خو مبارک دوست دخترش ب من چه ؟ /: گفت د نَ دیگه .. موضوع رو نگرفتی

رضا از من دو سال کوچیکتره ینی 20 سالشه .. تو هم که 18 فقد دوسال تفاوت سنی دارید .. اینو که گفت ماتم زد و

فقد زُل زده بودم ب چشمای ارشیا .. ارشیا گفت .. ها چته چیه اینجوری نیگا میکنی ؟ یا پیغمبر الانه که حمله کنی ..

اینو گفت و سریع رفت تو اتاق .. من هنو خشکم زده بود :| مامانم صدام زد و سریع رفتم پایین دیدم آیناز رو مُبل نشسته

و همش فین فین میکنه :| مامانم گفت دخترم من میرم سبزی بخرم .. کسی زنگ زد بهم بگو آیناز تو هم الناز رو اذیت

نکن مزاحم ارشیا و دوستش هم نشید .. من و آیناز مثل سربازایی که منتظر گفتن سربازان آزاد از زبون رییسشون

هستن بغل هم صاف وایستاده بودیم و بعد حرف مامانم با هم گفتیم چشم ! مامانم که رفت بیرون

اسکل درونم پدیدار شد .. دست آیناز رو گرفتم و بردمش تو اتاقم .. بهش گفتم آیناز .. آبجی .. گریه نکن دیگه

گور باباش .. همه چی درست میشه امیدت ب خدا باشه .. اینو گفتم و صدا آهنگ رو تا ته زیاد کردم ..

با آیناز همش رو تخت بپر بپر میکردیم و میخندیدم و اسکل بازی در میاوردیم .. همه اینا برا این بود که روحیه آیناز بهتر بشه

صدای آهنگ در حدی زیاد بود که وقتی ارشیا در میزد نمیشنیدیم ! :| یهو ارشیا در و باز کرد من و آیناز سریع نشستیم رو

تخت و صدا آهنگ رو کم کردیم .. من ی لبخند ب ارشیا زدم و گفتم : ههه کاری داشتی دادا ؟ ^_^"

ارشیا با عصبانیت کامل گفت : نع .. فقد صدا اون لامصبو کم کُنید .. الناز خانم .. ی بنده خدایی همین چند دقیقه

پیش بهم گفت که آدم بشم .. :| د آدم بشید آدم .. اینو گفت و در رو محکم بست .. آیناز گفت : این چش بود ؟ گفتم ولش کن ..

پسره دیگه .. احساسات ی دختر رو حالیش نمیشه ^_^ اتاقمو ی سکوت کامل فرا گرفته بود .. که یهو دیدم ی صدایی اومد ! :|

غیژ ویژ غار قور قیر ! .. ._. برگشتم ب آینا نیگا کردم و گفتم : O_O آیناز اوضاع شیکمت بدجور خرابه آبجی آ .. آیناز

دستشو گذاشت رو شیکمش و گفت خو چیکا کنم گُشنمه /:

داشتم میرفتم پایین که یهو در اتاق ارشیا باز شد .. من که شال رو شونه هام بود

ی لحظه هول شدم و نمیدونستم شالم کُجاست ..

آیناز سریع رفت و چادر آورد انداخت رو سرم ! |: چادر گُل گُلی ._. رضا اومد بیرون و وقتی منو دید از خنده غش کرد

مث سوسک مُرده رو زمین پهن شد .. آیناز وقتی دید رضا اینطوری میخنده اومد جلو وایستاد تا منو ببینه که دیدم آیناز هم

زد زیر خنده :| بهشون گفتم وا چیه ؟ خنده داره خو ؟ ارشیا وقتی دید رضا و آیناز رو زمین پخش شدن گفت وا چیشده که یهو

چشش افتاد ب من .. اصلا چشم از رو من بر نمیداشت .. حرصم گرفته بود و برگشتم بهش گفتم ها چیه ؟ شناختی ؟ حالا دُمتو

تکون بده عمو ببینه ._. ! اینو گفتم و ارشیا افتاد دنبالم .. اصلا حواسم ب آیناز و

رضا نبود .. تا ارشیا دستمو گرفت و اومد

بپیچونه رضا گفت ارشیا داداش ولش کن خو .. ارشیا ولم کرد و هولم داد گفت برو .. چپ چپ نگاش کرد و ب آیناز گفتم :

آیناز ؟ زود پایین T_T.. !

داشتم از پله ها میرفتم پایین که دیدم یهو یکی دستمو کشید برگشتم دیدم

رضاس .. کلمو انداختم پایین و گفتم : کاری دارید ؟

رضا گفت : نه فقد میخواستم بگم که .. نع هیچی یادم رفت ببخشید .. آیناز صدام زد .. رفتم پیشش گفت خو حالا چی درست

کنیم ؟ گفتم مامان قرار بود سبزی بخره نع بسازه :| بزار مامان بیاد .. سبزی رو

بیاره .. اون موقع مامان میگه چی درست کنیم

همینکه اینو گفتم زنگ خونمون خورد .. رفتم جواب دادم و در باز کردم ارشیا گفت کیه ؟ گفتم مامانِ .. رضا سریع گفت .. اوه

اوه من دیگه برم مامانتم اومد داداش ببخشید مزاحمت شدم آیناز خانوم خدافس .. الناز خانومی نع ببخشید خانوم خدافس ._.

وقتی این حرفو زد نمیتونستم که جلو نیشمو نگیرم و نیشم یواش یواش باز شد .. رضا رفت و من چشم هنوز ب در بود

ارشیا اومد بغلم دستم و زد بهم و گفت : نیشتو ببند .. دیدیم که در باز شد یهو .. من فک کرد رضا چیزی جا گذاشته سریع رفتم

در خونه روکه نصفه باز بود کامل باز کردم و گفتم

جانم چیزی جا گذاشتین ؟ ^_^ عع سلام مامان خوبی ؟ :| مامانم گفت :

استغفرالله -_- ارشیا این

دوستت چرا رفت ؟ ماشاالله این همه مونده بود میگفتی برای ناهارم بمونه دیگه .. من سریع رفتم پیش ارشیا و آروم گفتم

آره اره زنگ بزن بگو برگرده ناهار در خدمتشیم ! /: آیناز که موضوع رو فهمیده بود اومد خودشو وسط من و ارشیا جا کرد

و گفت ارشیا داداش مبارکه مگه نه ؟ ^_^ من زدم رو بازوی آیناز و گفتم

هیسسس نع بی ادب T_T.. ارشیا گفت : اره دیگه

راست میگه آبجیم مبارکه ^_^ .. شروع کردن ب مسخره بازی و حرص من رو در آوردن .. منم عین خر داشتم ناخُنامو

میخوردم ._. ! مامانم گفت : وا چقد شنگولید شما ؟ نع ب اون اخلاق چیزیتون نع

ب این اخلاقتون .. من گفتم کدوم اخلاق

چیزیمون ؟ مامانم گفت چیز دیگه همون چیز ارشیا گفت آهان چیز .. مامان مونث یا مذکر .. مامانم گفت برو گمشو

پسره خراب دمپایی رو پرت میکنم آ برو گمشو |: ارشیا خندید و رفت نشست رو مبل ..

آیناز رفت پیش مامان و گفت مامان گشنمه .. زودتر ناهار درست کن دیگه /: مامانم گفت : عع گشنته ؟

خو پس ناهار امروز هم با آیناز .. بالاخره 14 سالته دیگه باید بلد باشی غذا درست کنی

آیناز گفت : نه مامان من چیز خوردم اصلا گشنم نیس . این رو گفت و رفت .. وقتی داشت میرفت ی دونه زدم

پس کلش و گفتم .. من جا آیناز درست میکنم (: اصلا نظرتون چیه غذا سفارش بدیم ؟ ^_^ ارشیا و آیناز که

ازخدا خواسته بودن گفتم آره آره مامان راست میگه الناز ^_^ مامانم گفت خو چی میخواین ؟ یهو هر سه تاییمون با هم گفتیم

همبرگر ^_^♥ ..

مامانم گفت : عع نع بابا ؟ اون وقت کی پولشو میده ؟ سه تایی داشتیم همدیگرو نیگا میکردیم که ارشیا گفت .. باشه بابا حالا

که اینقد اسرار میکنید من مهمونتون میکنم ! .. من و آیناز زدیم قدش و گفتیم خو مامان بریم سفارش بدیم ؟

مامانم نیگامون کرد و گفت : هعییی منکه تو بزرگ کردن شما موندم ! نمیدونم کی خوبید کی بدین ! :|

مشغول انتخاب کردن همبرگر بودیم .. ارشیا نمیذاشت همبرگری بالای 11 تومن انتخاب کنیم ._. آیناز که بدش اومده بود گفت

مامان من دوبل برگر میخوام ولی ارشیا میگه نع T_Tعع خو من میخوام ._. من

گفتم مامان منم سیب زمینی میخوام این ارشیا

میگه نه ! تلفن هم نمیده من زنگ بزنم میگه خودم زنگ میزنم .. مامانم ب ارشیا

نیگا کرد و گفت .. نخواستم .. خودم پولشو

میدم اینقد منو حرص ندین شما ها ! :|
▬▬▬▬▬
این قسمت 1 داستانم بود ! ._. اگه خوشتون اومد .. قسمت دو شم میزارم ببخشید اگه مسخره بود ! ._.

نظرتون رو بگید برام خیلی مهمه خیلی .. اونطوری که بچه ها میگفتن دفعه ی قبل .. هیجانش کم بود داستان قبلی ..

ایندفعه سعی کردم هیجانیش کنم و که امید وارم هیجانی شده باشه ! /: تو نظر سنجی هم شرکت کنید ممنون میشم ! /:
  Do ɴoт dαre тo ѕтop мe jυѕт ιɴ cαѕe ѕoмeoɴe ѕтopped мe [ داستانی از قلم خودم .. 2] 1
پاسخ
 سپاس شده توسط T A R A ، Dɪʀᴇᴄᴛɪᴏɴᴇʀ~Gɪʀʟ ، ~HiSssh~ ، ☆★ super star★☆ ، Shadow of Death ، Mᴏsᴇs ، -Edgar ، ♥h@di$♥ ، Mσηѕтєя Gιяℓ ، Magical Girl ، *Nafas* ، Wanton ، ☆รคђคг★ ، ற!ՖŠ Д¥Ť!Ñ ، Wєιяɗ ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، First Star ، یاسی@_@ ، ( lιεβ ) ، Brooklyn Baby ، Mason ، eɴιɢмαтιc ، Berserk ، Δ.н.ο.υ.я.Δ
آگهی
#2
النازو رضا؟! :|
چرا آيسان و رضا نيس؟ :V

عالي بود ايسي ^__^*
بقيشو بذار .. Angel
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ داستانی از قلم خودم .. 2] 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Dɪʀᴇᴄᴛɪᴏɴᴇʀ~Gɪʀʟ ، Mᴏsᴇs ، Ƒαкє ѕмιƖє ، Mσηѕтєя Gιяℓ ، Wanton ، Wєιяɗ ، Brooklyn Baby
#3
دو مشکل داشت:

یک تشبیه کم بود یا اگه بود به خوبی تشبیه نشده بود مثلا انقدر هوا گرم بود که اگر آهن را میذاشتی ذوب میشد بهتر بود تشبیه بهتری شود مانند انقدر هوا گرم بود که انگار خداوند در هستی آتش جهنمش را آورده بود .

دوما کلمات و جملات به طوری گفتاری گفته شده بود نه نوشتاری طوری که انگار به صورت لفظی دوستی برای دوستی دیگر دارد موضوع را تعریف میکند .

در کل برای شما که فردی غیر حرفه ایی و آماتور هستید خوب بود .

امیدوارم با انتقاد من از نوشته شما ،

شما بهتر و بیشتر بنویسید !
Би садар эм нь бэлгийн хавьталд орсон

Тэр ...  нэртэй байсан
پاسخ
 سپاس شده توسط Mᴏsᴇs ، -Edgar
#4
بابا به پیر به پیغمبر تهدید این شکلیه:....

نه اینطوری>>>> تحدید :|

بعد یه چیز دیگه...

الان الناز کی بود آیناز کی بود:|؟

هلن این وسط چی میگفت._.؟

و در آخر...

اون شکلکایی ک وسطای متن میزاشتی خیلی خنده دار بودن.. :V

یه چیز دیگه هم بگم دیگه برم._.

اونجا چرا رضا و آیناز داشتن به الناز میخندیدن._.؟

(05-07-2014، 3:24)SOROU$H نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
دو مشکل داشت:

یک تشبیه کم بود یا اگه بود به خوبی تشبیه نشده بود مثلا انقدر هوا گرم بود که اگر آهن را میذاشتی ذوب میشد بهتر بود تشبیه بهتری شود مانند انقدر هوا گرم بود که انگار خداوند در هستی آتش جهنمش را آورده بود .

دوما کلمات و جملات به طوری گفتاری گفته شده بود نه نوشتاری طوری که انگار به صورت لفظی دوستی برای دوستی دیگر دارد موضوع را تعریف میکند .

در کل برای شما که فردی غیر حرفه ایی و آماتور هستید خوب بود .

امیدوارم با انتقاد من از نوشته شما ،

شما بهتر و بیشتر بنویسید !
عزیزم سبک گفتاری خودش یک نوع سبک داستان نویسیه...

و در باره تشبیه کم..

حرف شما متینه ولی بالاخره چون متن به زبان گفتاره..

نمیشه یهو یه تشبیه بسیار ادبی و به اصطلاح قلمبه سلمبه بیاریم...

اینطوری انسجام متن از بین میره...

[ɴᴏᴛ ʀᴇᴀʟ]
پاسخ
 سپاس شده توسط Ƒαкє ѕмιƖє ، Dɪʀᴇᴄᴛɪᴏɴᴇʀ~Gɪʀʟ ، S R U H ، Wєιяɗ ، T A R A ، Brooklyn Baby ، First Star
#5
آیناز = آبجیمه ..

الناز = خودمم ..

ارشیا = داداشمه ..

هلن = نقش کمرنگی داره .. بچه ی دختر خالمه که ب دنیا اومده ! :|

من =18 سالمه

آیناز= 14 سالشه ..

ارشیا = 22 سالشه

نوع نوشتنم محاوره ای بود آقای سروش .. !

ممنونم از شُما ._.

قسمت بعدیش هم میزارم ._.
  Do ɴoт dαre тo ѕтop мe jυѕт ιɴ cαѕe ѕoмeoɴe ѕтopped мe [ داستانی از قلم خودم .. 2] 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Dɪʀᴇᴄᴛɪᴏɴᴇʀ~Gɪʀʟ ، *Nafas* ، Wanton ، ற!ՖŠ Д¥Ť!Ñ ، Wєιяɗ ، Mᴏsᴇs ، T A R A
#6
(05-07-2014، 9:21)♠̮P̮s̮a̮l̮t̮e̮M̮♠̮ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
بابا به پیر به پیغمبر تهدید این شکلیه:....

نه اینطوری>>>> تحدید :|

بعد یه چیز دیگه...

الان الناز کی بود آیناز کی بود:|؟

هلن این وسط چی میگفت._.؟

و در آخر...

اون شکلکایی ک وسطای متن میزاشتی خیلی خنده دار بودن.. :V

یه چیز دیگه هم بگم دیگه برم._.

اونجا چرا رضا و آیناز داشتن به الناز میخندیدن._.؟

(05-07-2014، 3:24)SOROU$H نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
دو مشکل داشت:

یک تشبیه کم بود یا اگه بود به خوبی تشبیه نشده بود مثلا انقدر هوا گرم بود که اگر آهن را میذاشتی ذوب میشد بهتر بود تشبیه بهتری شود مانند انقدر هوا گرم بود که انگار خداوند در هستی آتش جهنمش را آورده بود .

دوما کلمات و جملات به طوری گفتاری گفته شده بود نه نوشتاری طوری که انگار به صورت لفظی دوستی برای دوستی دیگر دارد موضوع را تعریف میکند .

در کل برای شما که فردی غیر حرفه ایی و آماتور هستید خوب بود .

امیدوارم با انتقاد من از نوشته شما ،

شما بهتر و بیشتر بنویسید !
عزیزم سبک گفتاری خودش یک نوع سبک داستان نویسیه...

و در باره تشبیه کم..

حرف شما متینه ولی بالاخره چون متن به زبان گفتاره..

نمیشه یهو یه تشبیه بسیار ادبی و به اصطلاح قلمبه سلمبه بیاریم...

اینطوری انسجام متن از بین میره...

اولا سبک گفتاری در رمان استفاده نمیشه در

داستان های کوتاه ، طنز و فکاهی استفاده میشه .

(05-07-2014، 13:13)ツ سـُــــکـُــــــوت ツ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
آیناز = آبجیمه ..

الناز = خودمم ..

ارشیا = داداشمه ..

هلن = نقش کمرنگی داره .. بچه ی دختر خالمه که ب دنیا اومده ! :|

من =18 سالمه

آیناز= 14 سالشه ..

ارشیا = 22 سالشه

نوع نوشتنم محاوره ای بود آقای سروش .. !

ممنونم از شُما ._.

قسمت بعدیش هم میزارم ._.

این انتقادی من از این نوشته بود

اگه فکر میکنی من دروغ میگم

برو رمانتو به یه استاد ادبیات توی دانشگاه

تهران نشون بده !!!
Би садар эм нь бэлгийн хавьталд орсон

Тэр ...  нэртэй байсан
پاسخ
آگهی
#7
سروش جان .. این داستان من رمان نبود (: !

حالا هعی تو کل کل کن با من .. دوست داری نه ؟ (:
  Do ɴoт dαre тo ѕтop мe jυѕт ιɴ cαѕe ѕoмeoɴe ѕтopped мe [ داستانی از قلم خودم .. 2] 1
پاسخ
 سپاس شده توسط sjmmc ، Wєιяɗ ، Mᴏsᴇs
#8
(05-07-2014، 14:56)ツ سـُــــکـُــــــوت ツ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
سروش جان .. این داستان من رمان نبود (: !

حالا هعی تو کل کل کن با من .. دوست داری نه ؟ (:

من نمیخوام کل کل کنم بلکه دارم

کمکت میکنم که بهتر و بیشتر داستان

بنویسی اگه من آدم بدی بودم میگفتم

خوبه و تموم میکردم دیگه چرا وقتمو الکی

تلف کنم !
Би садар эм нь бэлгийн хавьталд орсон

Тэр ...  нэртэй байсан
پاسخ
 سپاس شده توسط Ƒαкє ѕмιƖє
#9
مرسی سروش از نظرت !

چشم سحر خانوم .. فقد باس ی چند روزی صب کنید ! :|
  Do ɴoт dαre тo ѕтop мe jυѕт ιɴ cαѕe ѕoмeoɴe ѕтopped мe [ داستانی از قلم خودم .. 2] 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Mᴏsᴇs
#10
آمممممـ ..

بایس بگم که نسبت به قبل خیلی پیشرفت داشتی ..

و اینکه همین شکل محاوره ای به نظره من (البته) به دل میشینه ..

و حالا یکم تلاش کردی که پیچ و خم بدی بش ولی یه نویسنده ی موفق بایس جوری بنویسه که مطابق انتظار خواننده نباشه .. مثلا اون قسمت که رضا سعی داره با این شخص الناز صحبت کنه .. من و اکثر خوانننده ها تا حدی پی بردیم که ...

خب ! : سعی کن که متفاوت تر باشه .. بعدش خیلی هم ضروری نیست که آرایه استفاده کنی و ادبی تر جلوه بِده ..

موفق باشی (:
پاسخ
 سپاس شده توسط Ƒαкє ѕмιƖє ، Wєιяɗ ، First Star


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م
  یه رمان عاشقانه ..... به قلم خودم ...
  رمان سال های تنهایی (فوق عاشقانه) به قلم: خودم
Star رمان دموکراسی عشق (اسرار آمیز ، عاشقانه) به قلم: خودم
  وب ناول *نفرین زیبا*عاشقانه و طنز(ترجمه خودم)خیلی قشنگه از دستش ندید/
  داستانی واقعی از یک دانش آموز و معلمش
Shocked رمان فوق‌العاده سرناک «دنبالم بیا» نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان