باشه میذارم
فقط ببخشید اگه خوب نشد
فکر نمی کردم کسی خوشش بیاد
من خونه نبودم خب
ادامه:
-الو تیام؟
هی تیام؟
چرا جواب نمیدی؟
تیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام؟؟؟
گوشی رو تو دستم جا به جا کردم:
-تیاااااااااااااااااااااااااااام.مردی؟
با جیغش از جا پریدم:
-بمیری نسیم
داشتم رمان می خوندم
اونم آنلاین
این آرشاویر(یکی از شخصیت های رمان توسکا از خانوم پوراصفهانی)م شورشو در آورده
یا عاشقه یا فارغ
با تعجب گفتم:
-داری رمان می خونی؟
من دارم میگم نوید خوب نیست....
تو داری رمان می خونی؟
تو مثلا دوستمی
-وا مگه چیه؟
آخه این همه نگرانی تو رو من درک نمی کنم نسیم
نوید پسره...درک می کنه چی غلطه...چی درسته
هم عاقل هم بالغ
حالا هم برو بذار به رمانم برسم
بای بای دوست جونی
و گوشی رو قطع کرد
اینم دوسته من دارم؟؟؟!!!
رفتم تو آشپزخونه و کتری رو گذاشتم تا چای دم کنم
تا جوش بیاد رفتم و شروع کردم به شستو سبزی ها
مامان خونه نیست
وقتی بابام فوت کرد
مامان شد همه کس ما
تو زلزله ی بم بود انگار
بابام مامور امداد بود که با یه پس لرزه...(صلوات برای همه رفتگان...به خصصوص هم وطنان عزیزمون که جونشونو تو این زلزله از دست دادن)
با یاد آوری ش اشک تو چشمام جمع شد
مامان از اون موقع سبزی می شوره و پاک می کنه و خرد می کنه برای همسایه ها
خودش همیشه می گفت:
نه خیاطی بلدم
نه کار دیگه ای ازم بر میاد
با همین زندگی می چرخه
مامانم همیشه قانع بود
و ما از این آرامش راضی بودیم
اما نوید....
خدایا یعنی چی شده؟
با صدای سوت کتری به خودم اومدم
و با دیدن گاز
سریع زیرش رو خاموش کردم
حالا چی کار کنم ؟؟؟
فقط ببخشید اگه خوب نشد
فکر نمی کردم کسی خوشش بیاد
من خونه نبودم خب
ادامه:
-الو تیام؟
هی تیام؟
چرا جواب نمیدی؟
تیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام؟؟؟
گوشی رو تو دستم جا به جا کردم:
-تیاااااااااااااااااااااااااااام.مردی؟
با جیغش از جا پریدم:
-بمیری نسیم
داشتم رمان می خوندم
اونم آنلاین
این آرشاویر(یکی از شخصیت های رمان توسکا از خانوم پوراصفهانی)م شورشو در آورده
یا عاشقه یا فارغ
با تعجب گفتم:
-داری رمان می خونی؟
من دارم میگم نوید خوب نیست....
تو داری رمان می خونی؟
تو مثلا دوستمی
-وا مگه چیه؟
آخه این همه نگرانی تو رو من درک نمی کنم نسیم
نوید پسره...درک می کنه چی غلطه...چی درسته
هم عاقل هم بالغ
حالا هم برو بذار به رمانم برسم
بای بای دوست جونی
و گوشی رو قطع کرد
اینم دوسته من دارم؟؟؟!!!
رفتم تو آشپزخونه و کتری رو گذاشتم تا چای دم کنم
تا جوش بیاد رفتم و شروع کردم به شستو سبزی ها
مامان خونه نیست
وقتی بابام فوت کرد
مامان شد همه کس ما
تو زلزله ی بم بود انگار
بابام مامور امداد بود که با یه پس لرزه...(صلوات برای همه رفتگان...به خصصوص هم وطنان عزیزمون که جونشونو تو این زلزله از دست دادن)
با یاد آوری ش اشک تو چشمام جمع شد
مامان از اون موقع سبزی می شوره و پاک می کنه و خرد می کنه برای همسایه ها
خودش همیشه می گفت:
نه خیاطی بلدم
نه کار دیگه ای ازم بر میاد
با همین زندگی می چرخه
مامانم همیشه قانع بود
و ما از این آرامش راضی بودیم
اما نوید....
خدایا یعنی چی شده؟
با صدای سوت کتری به خودم اومدم
و با دیدن گاز
سریع زیرش رو خاموش کردم
حالا چی کار کنم ؟؟؟