14-06-2016، 11:40
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست
که آنچه در سرِ من نیست، بیم رسوایی ست
چه غم که خلق به حسن تو عیب می گیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست
اگر خیال تماشاست در سرت، بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست
شباهت من و تو هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست
کنون اگرچه کویرم هنوز در سرِ من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست
شعر عاشقانه
رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است
بین ما این فاصله “بسیار” باشد بهتر است
من به دنبال کسی بودم که “دلسوزی” کند
همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است
من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد
سر نوشت “رازداری”، دار باشد بهتر است!
خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است
از همان روز نخست آوار باشد بهتر است
گاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن
گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است
شعر عاشقانه
شرمیست در نگاه ِ من؛ اما هراس نه
کمصحبتم میان شما، کم حواس نه!
چیزی شنیدهام که مهم نیست رفتنت
درخواست میکنم نروی، التماس نه!
از بیستارگیست دلم آسمانی است
من عابری«فلک»زدهام، آس و پاس نه
من میروم، تو باز میآیی، مسیر ِ ما
با هم موازی است ولیکن مماس نه
پیچیده روزگار ِتو ، از دور واضح است
از عشق خسته می شوی اما خلاص نه!
شعر عاشقانه
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
آرام وسرد گفت:که در طالع شما…
قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست
گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا…
با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!
گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها
آخر شروع کرد به تفسیر فال من…
با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا
اینجا فقط دو خط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا
انگار بی امان به سرم ضربه میزدند
یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟
گفتم درست نیست، از اول نگاه کن
فریاد زد:بفهم رها کرده او تو را….!!!
شعر عاشقانه
بگذار سر بــه سینه ی من در سکوت ، دوست
گاهی همین قشنگ ترین شکل گفت و گوست
بگذار دست های تـــو با گیسوان من
سربسته باز شرح دهند آنچه مو به موست
دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق
چیزی که دیر می برد از آدم آبروست!
آزار می رسانــم اگـــر خشمگیــن نشو
از دوستان هرآنچه به هم می رسد ، نکوست
من را مجال دلخوشی بیشتر نداد
ابری که آفتاب دمی در کنار اوست
آغــوش وا کن ابر! مرا در بغـل بگیــر!
بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست
اشعار عاشقانه کوتاه و زیبا
که آنچه در سرِ من نیست، بیم رسوایی ست
چه غم که خلق به حسن تو عیب می گیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست
اگر خیال تماشاست در سرت، بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست
شباهت من و تو هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست
کنون اگرچه کویرم هنوز در سرِ من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست
شعر عاشقانه
رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است
بین ما این فاصله “بسیار” باشد بهتر است
من به دنبال کسی بودم که “دلسوزی” کند
همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است
من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد
سر نوشت “رازداری”، دار باشد بهتر است!
خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است
از همان روز نخست آوار باشد بهتر است
گاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن
گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است
شعر عاشقانه
شرمیست در نگاه ِ من؛ اما هراس نه
کمصحبتم میان شما، کم حواس نه!
چیزی شنیدهام که مهم نیست رفتنت
درخواست میکنم نروی، التماس نه!
از بیستارگیست دلم آسمانی است
من عابری«فلک»زدهام، آس و پاس نه
من میروم، تو باز میآیی، مسیر ِ ما
با هم موازی است ولیکن مماس نه
پیچیده روزگار ِتو ، از دور واضح است
از عشق خسته می شوی اما خلاص نه!
شعر عاشقانه
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
آرام وسرد گفت:که در طالع شما…
قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست
گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا…
با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!
گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها
آخر شروع کرد به تفسیر فال من…
با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا
اینجا فقط دو خط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا
انگار بی امان به سرم ضربه میزدند
یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟
گفتم درست نیست، از اول نگاه کن
فریاد زد:بفهم رها کرده او تو را….!!!
شعر عاشقانه
بگذار سر بــه سینه ی من در سکوت ، دوست
گاهی همین قشنگ ترین شکل گفت و گوست
بگذار دست های تـــو با گیسوان من
سربسته باز شرح دهند آنچه مو به موست
دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق
چیزی که دیر می برد از آدم آبروست!
آزار می رسانــم اگـــر خشمگیــن نشو
از دوستان هرآنچه به هم می رسد ، نکوست
من را مجال دلخوشی بیشتر نداد
ابری که آفتاب دمی در کنار اوست
آغــوش وا کن ابر! مرا در بغـل بگیــر!
بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست
اشعار عاشقانه کوتاه و زیبا