امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

|عاشقانه های مرضیه ابرازه |

#1
گم کَرده ام خودَم را ..
دَست هایم تو
موهایم تو
چَشم هایم تو
لَبخندم تو
اَشکم تو
غَمَم تو
شادی ام تو ..
هر صُبح برای تو چَشم باز میکُنم ،
و هَر شَب به یادِ تو
چَشم روی هم می گُذارم ..
در آینه تو را میبینم
موهایَت را شانه میزَنم ..
دکمه های لباسَت را میبندَم
بند کفشَت را گِره میزنم ..

«مَن» نیست .. گُمشده !!
مدّت هاست که هَمه چیز تویی !!

#مرضیه_ابرازه


چه جان هایی که قَرار و آرام نَدارند
چون دلتنگ رفته ای هستند که
خیال بَرگشت ندارد ..
چه کسی باور میکرد در دنیایی که
ازدحام افراد در خیابان ،
اتوبوس ،
مترو ،
بازار و ... انسان را کلافه میکُند
نبود یک نَفر باعث بی تابی شود ؟!!!

#مرضیه_ابرازه

بایَد دَر زندگی هَر آدَمی ،
کَسی باشَد که بِشَود بخاطِرَش خَطَر کَرد ،
شُجاعت به خَرج داد ،
با تَمام وُجود جَنگید
و دَر آخر پَشیمان نَشُد ..

#مرضیه_ابرازه

فِکر کُن
جُمعه ی آخَر پاییز باشَد ..
و دو فِنجان غَم و دِلتنگی ..
تنهایی هَم تَنگ دِلت نشسته باشد ..
چه شَود ..

#مرضیه_ابرازه

روزی اگَر بین اِنسان هایِ کُره خاکی هیچ نُقطه یِ مُشتَرَکی نَمانده باشَد ..

بی شَک « عِشق » هَمه ی ما را
به هَم می رِسانَد ..

#مرضیه_ابرازه


حَقیقت اینه
از لحظه ای که
به عشق هَم اعتراف کردیم ،
جُدایی غیر مُمکن شُد !
حتّی زمانهایی که رَنجیدیم و
هَمدیگه رو رَنجوندیم ..
روزهایی که بی خَبر بودیم از هَم
و فاصله گِرفتیم ،
باز هَم جُدا نبودیم ..
مدّت ها نَدیدن و حَرف نزدن با هَم
نتونست قلب هامونُ جُدا کُنه !
ذِهن و قَلب و روح مون یکی شُده بود و حتّی اگر لَجبازی میکردیم ،
در آخر مَغلوب این کشِشِ قَوی میشُدیم !
حَقیقت اینه که عشق واقعی
از بین رفتنی نیست
حالا با هَر شَرایط و هَر دَلیلی ..

#مرضیه_ابرازه

وَقتی بِهش گُفتی بُرو ..
وَقتی بهش گُفتی نَباش ..
وَقتی شِکست ..
وقتی بِخاطر عشقِ تو رفت
و دیگه بَرنگشت ..
خوب بِشین فِکر کُن
ببین ارزشِشُ داشت که از دست بِدیش ؟
ببین واقعا نَبودنش بِهتر از بودنشه بَرات ؟
از خودِت بپُرس
دلیلم برای پَس زدَنش قانع کُننده بود ؟
اصلا انقَدر مُهم بود ؟
ساده میگم ببین ارزش داشت
سر هیچ و پوچ بهش بگی :
برو و اون با کوله باری از عشق
برای آرامشِ تو رَفته باشه ؟

#انصاف_عاشقی_داشته_باشیم

#مرضیه_ابرازه

تَمام روز مِثلِ مُحکم تَرین و
آرام ترین زنِ دُنیا
راه رفتَم
حَرف زَدم
و زِندگی کَردم
امّا منتظر بودم تا شَب بیاید !
چِراغ ها را خاموش کردم ،
حالا کَسی نمیدید قدم های سُست و
نامنظَم و چَشمانِ گریانم را ..
وَ دَستی که جلوی دهانَم مُشت کردم تا هِق هِقَم را کسی نَشنود
و موهایی که به آشُفته تَرین شکل
رها شده
و یَقه خیس از اَشکِ لباسَم را ..
شَب انسان را با خودَش ، دَردهایش ،
غُصّه هایش و خُدا تنها میگذارد ..
و هَمین که کسی نیست که
مواخذه ات کُند و
هِزار و یک سوال بپرسد ،
خودَش نِعمتِ بُزرگی ست ..

#مرضیه_ابرازه

شایَد شاد زیستن
تعبیرِ دُرستی بَرای «زندگی» نَباشد !
اینکه در اوجِ دَرد ،
صَبور باشی و
از بَدی ها دور بِمانی «زندگی» ست !

#مرضیه_ابرازه

تو به مَن خیلی بِدهکاری ..
نبایَد این طور میرفتی ..
خوب که فِکر میکُنم
میبینَم تو به مَن
یک خداحافظی عاشقانه بِدهکاری ..
آخَرین نگاه ٬
آخَرین بوسه ٬
آخَرین آغوش و
آخَرین هم نفسی
زیر سَقفِ این آسِمان را به مَن بدهکاری ..
تو رَفتی و مَن همچنان باوَر نکردم که با
رفتنَت هَمه ی زندگی ام به یَغما رَفت ..
کفش هایَم را واکس زَده ام
دُکمه های مانتو ام را بَسته ام
و شالم را روی سَرم انداخته ام
گوشه ای مُنتظرت نشسته ام
که بَرای آخرین بار به مَن زنگ بَزنی
و من را برای آخرین بار
به ناهار دَعوت کنی ..
بَرای آخرین بار سَر تا پای تو را نِگاه کنم و
قُربان قَد و بالایَت بشَوم و
حفظ کنم جُزء به جُزء وجودت را ..
و برای آخرین بار از عِشقت بمیرم ..

#مرضیه_ابرازه

چَندی پیش ،
یک لَحظه ،
یک جا ،
ناگهان عشقَم به تو گیر کَرد و
تَمام زندگی ام نَخکِش شُد ..

#مرضیه_ابرازه

خَسته و دِلسوخته
رَفته اَم و روی دَرد های تَلَنبار شُده اَم ،
نِشسته اَم ..
آنقَدر آرام ٬ که گویی زَنی دَر مَن احساسش را دَر آغوش کِشیده ..
و بی تَوجّه به دُنیا و اَهل دُنیا ، مُرده ..
در مَن زنی مُرده که
تاابَد با«عِشق» هَم آغوشَ ست ..

#مرضیه_ابرازه

چِقدر دَرمانده ام مَن ،
تِشنه یک جُرعه دلخوشی از حضورت ،
دارم از عطشِ دلتنگی تو میمیرم اینجا !
این تِشنه را سیراب کُن ‌..!
بیا و مَرا ببوس ، به مَن جان تازه ببَخش ..
بیا ، مَعطل نکُن ٬ دلتنگی دارَد آتَشم میزند ..

#مرضیه_ابرازه

کاش روزی آنَقدر تکنولوژی پیشرَفت میکرد
که به جای تایپ «شَب بِخیر عزیزم»
از پُشت گوشی موبایل
در عرضِ چَند ثانیه ،
می رفتیم پتو را روی عزیزِمان مرتّب میکردیم
پیشانی اش را می بوسیدیم
موهایَش را بو میکِشدیم
و بَر میگشتیم سَر جای خودِمان ..
آه امّا ..
با دلتنگی بَعدش چه میکردیم ؟!

#مرضیه_ابرازه

زیرِ پوستِ این شَهر ،
کُنج خلوت اتاقی تاریک ،
جَوانی آبستن ِحوادث ِ تلخ ِ روزگار
زانویِ غم بَغل کرده
و تَنهایی اش را دَرد میکِشد ..
چه کَسی می داند
پُشت پِلک های بَسته و خیسَش
چه خاطراتی مُرور می شَود و
تصویر خَنده ی کُدام «عزیزِ رفته از بَر»
داغ بَر قلبش می نهد ؟؟
فقط خُدا میداند !!!

#مرضیه_ابرازه

صُبح فَردا ...
بی آنکه دُنبال مُد و رنگ لباسَت باشی
یک لباس ساده بِپوش ،
اُدکلن گِران قیمت ات را نَزن
بُگذار لِباست بوی تَمیزی بِدهد
تا بوی اُدکلن چَند صد هِزار تومانی ..
کَفش چَرم و واکس را بیخیال شو
کتانی بِپوش ..
دَست هایَت را توی جیبَت بُگذار
برو قَدم بِزن ..
کوچه پس کوچه های شَهر را
خوب نِگاه کُن ..
زندگی فَقط رَفتن به کافه و سینِما و
رستوران و دورهَمی نیست ..
برو لبخندت را ببَخش به پیرزن تَنهایی که
روی پله های خانه قَدیمی اش نشَسته ..
به رُفتگر خُدا قوّت بگو ..
یک شُکلات به پِسر گُلفروش سَر چهار راه بده ..
و کیسه های خریدِ پیرمرد را
به آن سوی خیابان ببَر ..
از دستفروش گوشه خیابان یِک جفت جوراب بِخر ..
از همان هایی که شایَد هرگز نَپوشی ..
از کنار گُربه ای که
در پیاده رو چرت میزند آرام رَد شو تا نترسد ..
نفَس بکش ..
آسمان را خوب نِگاه کُن
خوب که دقّت کُنی لَبخند خُدا را
حس میکُنی آن لَحظه !

#مرضیه_ابرازه


نه باران می آیَد
نه بَرف ..
نه می شود از دَست های سَردِ خودم بنویسم
نه از جیب های گَرم تو ‌‌‌..
نه از ابَرهای کوچک نفس هایَت در هوا ..
این هوا هَم روزگاری دو نفره بود ..
آلودگی هَوا که نوشتن نَدارد ...
اتومبیل های تَک سرنشین زیاد شده اند ،
یعنی تَنهایی شیوع پیدا کرده ،
مُسری شده ..
یعنی «عشقِ» هَمگی مان دَرد میکند ، حتّی هوا ..

#مرضیه_ابرازه


کاش بِجای روز ملّی هَوای پاک ،
روز ملّی دِل های پاک داشتیم ..
صُبح که چَشم باز می‌ کردیم
لبخَند میزدیم ، آواز می خواندیم ،
تمام نِفرت ، کینه ، حِسادت و حِرص و طَمَع را جارو میکردیم از دِلمان ..
و مُجازترین کار در آن روز
آشتی و بوسه و آغوش بود ..

#مرضیه_ابرازه


وَقتی دِلتنگی ات شدّت پِیدا میکُند
دیگر حتّی نمی توانی بی تابی کُنی
می روی یک گوشه ،
کِز میکُنی در خودت ،
چَشم هایت را میبندی ،
در خیالَت آنقدر می بوسی اش
تا بِخواب بِروی ..

#مرضیه_ابرازه


از یک جایی به بَعد ..
«دوستت دارم » را نِمی توان گُفت ..
فقط می توان
در آغوش کِشید و بی وَقفه بوسید ..

#مرضیه_ابرازه


فَریاد هیچ انسانی
گویای حَرفِ دلَش نیست ..
حرفِ دل انسان ها
هَمان هایی ست که چَنگ میزند به گلویِشان و
اشک می شَود در چَشم شان
وَ آخِر هَم سُکوت و سُکوت و سُکوت ..

#مرضیه_ابرازه


فاصِله ها را کُشتَم ..
تو را دَر خودَم پیدا کردَم ..
از این پَس هَمیشه با مَنی ..

#مرضیه_ابرازه


گاهی سَوادَت تَه میکشَد ..
الِفبای خواندَن «خودَت » را هَم
فراموش میکُنی ..
نمی فَهمی این دِلِ لامَصب
دَردَش چیست ..

#مرضیه_ابرازه


یک عُمر زمان و تاریخ را
در خاطرم حِفظ کردم ‌..
هَر جا ،
هَر لحظه ،
دلم لَرزید ،
ساعتَش را ، تاریخش را
روی دیوار دلم هَک کردم ..
خیال میکردم سالگرد گرفتَن زیباست !
اشتباه میکردم ..
سالگرد ها زمانی زیبا هَستند که هَر دو طرف
خاطره آن را روی دلِشان هَک کرده باشَند
وگرنه یک طرفه سالگرد گِرفتن ...
مثلِ بُریدنِ سر احساسات با چاقوی کُند است ..
جان میگیرد و جان میکَنی و جان نِمیبرد از تو ..

#مرضیه_ابرازه


بودنم را باور کن ..
خودم زَخم های روحَت را
یک به یک می بوسَم ..
دَرد هایت را به جان می خَرم ..
با اشک چَشمانم
غُصّه هایت را می شویَم ..
گرما می شَوم به سَردی دست هایت ..
مَرهم می شَوم به داغ های دلَت ..
رؤیا میشوم به جای کابوس هایَت ..
میمانم کنار تو ..
هَر چقدر خَسته ای ..
هَر چقدر دَردمندی ..
هر چقدر بُریده ای ، من از تو نمی بُرم ..
بودنم را باوَر کن ..

#مرضیه_ابرازه


می خواهَم حَل شوَم در تو ..
مثل آن اشکی که
چشم را پُر میکند امّا نمی ریزد ..
مثل آن لبخندی که
گوشه ی لَب هایت را بالا می‌برد و
تبدیل به قَهقهه نمی شود ..
مثل آن خطِ اخم کوچک بین ابروانَت ،
می خواهَم بمانم در تو ..
نگذار بیفتَم از چَشمت ..
می خواهم دلیل لبخندهای
دل فَریبت بشَوم ..
کاش که تَنها دلیل اخم هایت
نگرانی بَرای من باشد ..
بگذار حَل شوم در تو ..

#مرضیه_ابرازه


دیشَب تمام فاصِله ها را
برای رسیدن به تو در خواب دَویده ام ..
آنقدر خسته ام که پِلک هایم
باز نِمی شَوند ،
مَگر تو بِبوسی شان ..

#مرضیه_ابرازه


باوَر کُن هَمین که
فِنجان چای صُبحانه مان
از یک قوری مُشترک
ریخته می شَود ،
برای خوشبَخت بودنَم کافی ست ..

#مرضیه_ابرازه


میدانی دِلم چه می خواهد ؟!
یک بالکُن کوچَک
مَن
تو
دو لیوانِ سُفالی
و نَفس هایی که
بوی دارچین و هِل میدهند ..

#مرضیه_ابرازه


من یِک دائمُ الدلتَنگَم ..
که «جُمعه»
با سایر روز های هَفته
برایَم فرقی ندارد ..

#مرضیه_ابرازه
خورشید مَن از
پُشتِ پِلک های تو طلوع میکُند ..
بیدار شو و بَرایم روز را آغاز کُن ..

#مرضیه_ابرازه


تو به مَن خَندیدی
ماشه را کِشیدی
و مَن برای هِزارمین بار
برای تو مُردم ..


#مرضیه_ابرازه


بگو مَن چه کُنم ؟!
مانده ام سر دو راهیِ خواب و بیداری ..
بخوابَم و در رویا منتظرت باشَم
یا بیدار بِمانم و به تو فِکر کُنم ؟

#مرضیه_ابرازه



آنقَدر در رویاهای شبانه ام مِهربانی ،
که صُبح ها دلم نمی خواهد
چشم باز کُنم ..
هر روز با آلارم گوشی ،
کودکانه بُغض میکنم
و دلم برای دِلبری های رویایی ات
تَنگ میشود ..

#مرضیه_ابرازه


یه حَرفایی هَست که
فَقط باید چِشمام
به چِشمات بِگه ..

#مرضیه_ابرازه


حالِ مَن حال هَمان عاشِقی ست
که مانده در ایستگاهِ خالی ‌..
چَشم دوخته به قطارِ رفته ..
نمی داند به شیرینی بوسه آخر فکر کُند
یا تلخی رفتنِ معشوق ..

#مرضیه_ابرازه


میدونی چه زَمانی
دنیا باعث میشه
از خودت نِفرت پِیدا کُنی ؟!
اونجا که مجبورت می‌کنه
با پای خودت بِری
اونجایی از قصّه وایستی که
اصلا دلت نِمی خواد باشی ..

#مرضیه_ابرازه


دُرست وقتی حِس می‌کنی
به موعدِ از دست دادَنش نزدیک شُدی ،
دیوانه وار تر از هَمیشه
بی قراری شو می‌کُنی ..


#عشق_یه_زجر_شیرینه
#که_خودمون_انتخابش_میکنیم

#مرضیه_ابرازه


بی تو نصفه نیمه و نا تَمومَم ..
بی تو ٬ دُرست عینه یه کتاب رمانی ام که
صَفحه آخرش پاره و گُم شده ..
مثلِ ماهی سُفره هفت سینم که
پنج دقیقه قبل از تَحویل سال
تُنگش شِکسته و داره جون میده ..
مثلِ مادری که موقع زایمان
قبل دیدن نوزادِش میمیره ..
مثلِ شُکوفه های سَرمازده که
قبل رسیدن بَهار روی زَمین میریزن ..
بی تو ..
بی تو ..
بی تو ..
من یه حسرتِ بی سرانجام​ و‌ بی پایانم ..

#مرضیه_ابرازه


یه روزی به خودِت میای میبینی ،
دیگه حتّی نِمی‌دونی
دلتَنگ و بیقَرارش هَستی یا نه !
چون تو آینه به خودِت که نِگاه میکُنی اونو میبینی انگار ..
کم کم نفَس میکِشی عشق شو ..
ذرّه ذرّه جون میگیری به بودَنش توو قلبت ..
زندگی می‌کُنی به عشق اینکه صاحِبِ قلبته ..
یه روزی به خودت میای میبینی ،
انقدر عمیق عاشِقشی که
برای عاشِقی مُحتاج جِسم و تنِش نیستی ..
روحِت عجین شُده با روحِش و
خودتو دوست داری
چون اون دوستِت داره !
اون روز انقدر آرومی که
عشق اونو
تنها دلیل بودن خودِت میدونی ..

#مرضیه_ابرازه


کاش یِک نَفر بیاید ..
یک جُرعه «حالِ خوش» به ما بخوراند ،
لبانِ تِشنه مان را
باز کُند به «لَبخند»ی گَرم ..
لَبخندی که سَخت به آن نیازمَندیم ..
"کاش یِک نَفر بیایَد .."

#مرضیه_ابرازه


می خواهم بِروم ،
بی سَر و صدا
مثل یک نَسیم دَم صُبح
از کنارت بُگذرم ..
خَسته ام از بودن های همیشگی خودم و
بی توجّهی های هَمیشگی تو ..
بودَنم را که نَفهمیدی ،
میرَوم بَلکه نبودَنم را بفَهمی ..
احمقانه است !
امّا اُمیدوارم که
یک کلمه از جانِب تو بِشنوم :
« کُجایی ؟! »

#مرضیه_ابرازه


مِعمار آرزوهای مَنی ،
وقتی که زیر مُژه هایت
دو فِنجان قَهوه ی داغ داری ..
و نِگاهی که اگر
روی دِلم بریزد
عجیب می سوزاند مَرا ..

#مرضیه_ابرازه


برای مَن که
تا ته خطِ ناکامی و حسرت رفته ام ..
و جای جای روحَم پُر از زَخم و ‌دَرد است ؛
چه فَرقی دارد که
چای ام را با چه کسی بنوشَم ،
و پیشِ چشمان چه کسی آه بکشَم ،
و اُردیبهشت را با چه کسی نَفس بکشَم ..
نه عشق می خواهَم ،
نه دوست داشتن ،
نه وابَستگی نه دلبَستگی ..
آنقدر خَسته ام که فَقط
یک همقَدم می خواهم
بَرای سکوت در هَمهَمه ی
خیابان های خیس و
عَقربه های ساعتی که
رفتَنش را هُشدار نَدهند ..

#مرضیه_ابرازه


به چَشم هایی که
سُرمه ی انتظار کشیده ام ،
چگونه بی تو خوابیدن را بِفهمانم ؟!

#مرضیه_ابرازه


هیچ میدانستی
دَلیلِ شکُفتنِ شُکوفه هایِ دامنم تویی ؟!
من عشقِ تو را
در هر چینِ دامنم ، تکرار می‌کنم ..
و در پیچ و تاب موهایم ، دور تو میگردم ..
لب هایم را سُرخ می‌کنم
چون دلم برای چراغانیِ چشم هایت ،
هزار بار میمیرد ..
و کاش می‌دانستی
برای حالِ خوشِ لحظه هایم ،
تو بهترین دلیلِ منی ..

#مرضیه_ابرازه


زیبایی ات بیچاره ام کرده ..
روزه ام بی وجُدان ..
باید مواظب نگاهم باشَم ..
یک نظر حَلال است امّا
چه کنم از تو نمی شود چَشم برداشت ..
هِزاران نظر برای تو کم است و
من عنان از کف می‌دَهم در مُقابل تو ..
خودت جَواب خُدا را بِده ..
با هَمه زیبایی ات گُناه مَرا به گردن بگیر ..

#مرضیه_ابرازه


نشُد که سَهم مَن باشی ،
گله ای نیست ،
جنگ بی فایده بود ؛
اما کاش پَس از مَرگ مُشتی خاک باشَم ،
پای گُلدان گوشه ی اُتاقت ،
هر صُبح که گُلدان را آب دادی ،
بوی خاک نَم خورده ای که
به سینه می‌کشی ،
بوی تَه مانده های وجود مَن باشد ..

#مرضیه_ابرازه


بیشتر از هر چیزی دلَم برای خودم تنگ شُده ..
برای همان دُختری که وقتی اسمَش را
با «جان»گره می‌زَدی و می‌گفتی
دوستَش داری ،
دیوانه اش هَستی ،
و عجیب دلَت برایَش تَنگ شُده ،
میمُرد و زنده می‌شُد ،
هزار بار گونه هایش رنگ می‌گرفت و
رنگ می باخت ،
ضربان قلبش تُند می‌شُد و کُند می‌شُد ،
گُر می‌گرفت و یَخ میزد ..
وَ نمی فهمید روی زَمین است یا آسِمان ..
دلم برای دُختری تَنگ شده که
مُدت هاست مُرده و
تو هیچ دوستت دارَمی
برایش خیرات نکرده ای ..
ای مسیحا !
«دوستت دارم» هایت جانِ دوباره می‌بخشَد ،
بیا و نفَس هایِ رفته ام را بازگردان ..

#مرضیه_ابرازه


آرزو می‌کنم یک شَبی که
فکرش را هم نمیکُنی ،
یکی از آن شب هایی که
وعده آیَنده دادی ،
وقتی راحت خوابیدی
و فکر کردی هَمیشه هستم ،
«تمام شَوم» ..
شاید فردای آن روز ،
تا اواخر شب هم نبودِ مرا حس نکنی ،
پیش خودت بگویی او هَمیشه هَست ٬
امّا وقتی جویای حالم شُدی و فهمیدی برای همیشه «تمام شُدم» ،
به اندازه تمام شب هایی که
وعده ی آینده دادی ،
حسرت یک لحظه بودنم را بخوری ..
"آرزو دارم
به اندازه تمام انتظار های ناتمامِ من ،
پشیمان بِشوی .."

#مرضیه_ابرازه


کاش بَرمیگَشتی ..
اینجا هیچ چیز سَرِ جایِ خودَش نیست ..
«مَن » با «خودَم» سَرِ تو دعوایَم شُده ..
حوصله ی «خودَم» را نَدارم دیگر ..
یک بَند نِق می‌زَند و
بهانه ی تو را میگیرد ..
تویِ کَلّه ی پوکَش نمی‌رود که
برگَشتنِ تو ، دستِ «مَن» نیست ..
«من» هم دلتَنگم ..
اما چاره ای ندارم ..
آخر سَر دعوایم با «خودَم» بالا گرفت و
توی دهانش کوبیدَم و
هر دو باهم گریه کردیم ..
با «خودَم» سَرِ تو قَهرم ..
از این آشفته بازاری که ٬
بی تو اتفاق افتاده
به اندازه یِ تمامِ عُمرم ، خسته ام ..
بَرگرد !!
لااقل بیا و «مَن» را با «خودَم» آشتی بده ..
گوش کن ،
صدایِ گریه هایَش می آید هنوز ..
«خودَم» را می گویَم ..

#مرضیه_ابرازه


مُطمئن باش ،
کَسی که چِشم هاش رو
می دُزده
تا نِگاش به نگاه کسی
گِره نَخوره ،
یه «رازِ دَرد آلود» ی
تویِ دلِش داره
و دلِش لبریزه
و می تَرسه «رازِ دِرد آلودِ» ش
از چِشم هاش بریزه بیرون ..
بخاطر «خُدا»
ازَش نَخواین
تویِ چِشم هاتون نِگاه کُنه ..
آخه چشماش «راز نگه دار» ی بَلد نیستن ..

#مرضیه_ابرازه


این شَب ها
خُدا برای در آغوش کشیدن مون
بیشتر از همیشه پیش قَدم میشه ..
به ازای هَر قطره اشک مون ،
گرم میبوسه مارو
و پای تک تک دَرد دلامون میشینه ..
از بچگی دوست داشتیم
کسی رو داشته باشیم که
خوب حَرفامونو بشنوه و بتونه مارو
درک کنه و بتونه درد هامونو دَرمان کنه ..
خدا عشق حُضور خودشو به ما داد و
نیاز روحی مونو تأمین کرد ..
این شَب ها
زمین و آسمون یکی شُدن باهم
توو یه ثانیه می تونی
با یه آه خودت و به عرش خُدا برسونی ..
شَب قدر ،
شب مُقدر شدن تَقدیر ماست ..
قَدر بدونیم این شَب هایی که
برکت رو سَرمون می‌باره
#مرضیه_ابرازه


عُمر حضورِ یه زن ،
توی رابطه ،
وقتی تَموم میشه که
اون زَن ،
بی محبّتی ببینه ..
«دوست داشته شدن» خَط قرمز زَن هاست ..

#مرضیه_ابرازه


هیچ وقت ناراحت نشو ..
آخه تو خیلی خوبی ،
ناراحتیه آدم هایی که
خیلی زود فراموش می‌کُنن و
خیلی زود خوشحال میشَن ،
خیلی دَردآوره ..
باعث میشه از هر چیزی که
ناراحتِت کرده مُتنفر بشم ..

#مرضیه_ابرازه

"این یه دیالوگ بود ،
از اون نوع دیالوگ هایی که طَرف مقابل ،
فقط می تونه جوابِتو ، با چِشماش بِده "


ضَعف میرود دلم ،
با دیدن دو تا «سیب ترشِ» خوشرنگِ
چشم هایت ..
تو نوبَرانه ی کُدام فصلی ،
که من هَر روز ،
هَوس سیب ترش می‌کنم ؟!

#مرضیه_ابرازه


این عطرای امروزی هَمه یه جورَن انگار ..
عین هم ان ..
همه ی بوها ،
تلخ و سَرد و گرم و شیرین و تُند نداره ،
هَمه شون بَرام بی اهمیّتن ؛
می‌دونی چِرا ؟!
آخه مَن همونی ام که وقتی
صورتَمو لای موهات قایَم می‌کُنم ..
از عطر دلنشین شون هوش از سَرم می‌ره ..
کسی که این بوی دیوونه کننده رو
استِشمام کرده ،
دیگه هیچ عطری ،
هیچ کُجای دُنیا ،
به دلش نمیشینه ..

#مرضیه_ابرازه


به طَرز خَستگی ناپذیری
«انتظار» میکِشم ،
نه دود دارد ، نه بوی ..
نه لذّت دارد ، نه اعتیاد ..
فقط دَرد دارد و دَرد دارد و دَرد دارد ..

#مرضیه_ابرازه



نکُند« دیر» بیایی ،
«دیر» در آغوشَم بکشی ،
«دیر» مَرا ببوسی ..
نکند این «دیر شُدن» ها
باعث شَود هنگامی که آمَدی
مَن از دلتنگی ، مُرده باشم ..
نکُند ..

#مرضیه_ابرازه


این بار نه «کرم از خود دِرخت» بود ،
وَ نه «دُختر باید سنگین رَنگین باشه»
به کار آمد ..
و نه آتنای قصّه «تَنش میخارید» ..
فقط وجدان مُرده و انسانیت تَه کشیده ..
در سَرزمینی که زنان بسیاری
به «اختیار» به هوس مَردان
پاسخ میدهند ،
«اجبار» و «تَجاوز» تَنها رذالت است و
مَرگ شرافت ..

از نامَردان به ظاهر مردِ سرزمینم
برای این جامعه بی امنیت و کثیف که
دستخوش آماج هَوس هایشان شُده ،
مُتشکرم ..!
لطفا کمی انسان باشید ..
این جامعه را شَبیه حیات وَحش نکُنید ..

#مرضیه_ابرازه
#تسلیت_برای_درگذشت_آتنا_اصلان



مَن از این هَمه صَبوری برایَت ،
پَشیمان نیستَم ..
قسمت ناراحَت کُننده ی این ماجرا ، آنجاست که ..
شَک دارَم بتَوانی
حتی یِک روز همچون مَن ،
برایَم صَبوری کُنی ..

#مرضیه_ابرازه


مرا به شَب نِشینیِ دلَت دَعوت کُن ..
هَمین حالا ،
با یِک « دوستَت دارَم » ..

#مرضیه_ابرازه


من یِک دائمُ الدلتَنگَم ..
که «جُمعه»
با سایر روز های هَفته
برایَم فرقی ندارد ..

#مرضیه_ابرازه


خُدایا مرا ببَر آنجا که عرب نِی انداخت ..
و مُحکم مَرا در آغوش بکش ،
می خواهم یک دل سیر گریه کنم و
در آغوشَت آرام بِخوابم ،
می شَود ؟!

#مرضیه_ابرازه


می خواهَم
با طَناب نِگاهت تویِ چاه بِروَم ..
اما سُکوتَت می گویَد :
شایَد این طَناب پوسیده باشَد ..
تو بِگو چِه کُنم ؟!
بیُفتَم دَر دامِ نگاهَت یا نَه ؟!

#مرضیه_ابرازه


خودَم را دوست دارم ؛
این آدمِ ساده ی قانع ،
این منِ معمولیِ بی توقع را ..
ولی خیلی دلم برای خودَم می سوزد ؛
برای خنده هایِ قشنگی که
به دستِ دلتنگی و‌ تنهایی به قَتل رسید ..
کسی جَسد بی جانِ دلخوشی هایم را نَدیده ؟!

#مرضیه_ابرازه


تَصَدُقِ نگاهِ با استِعدادَت بِشوَم ..
نگاهَت اُستادِ دیوانه کردنَ ست ،
مَرا از پا درآوَرده ؛
رحم کُن !
باختَم ..
دلَم را ،
عُمرم را ،
خودَم را به نگاهِ با استِعدادَت ..

#مرضیه_ابرازه


دیگَر نمی خواهَم با کلمات زِندگی کُنم و
خودَم را در حِصارِ جُملاتِ
پوسیده مَحدود کُنم ..
عِشق ، دوست داشتَن، دلبَستگی ،
وابَستگی یا عادَت ؛
چه فَرقی دارَد ،
وَقتی یک جورِ خیلی خوبی ،
حالِ دِلَم ،
با تو که «خوبِ مَنی»
خوب است ؟!
هَمین که می توانَم کنارَت
بی غَل و غَش بِخَندم و
به هیچ فردایِ تاریکی فِکر نکُنم ،
برایَم کافی ست ..

#مرضیه_ابرازه


چه فَرقی میکُنَد چَشم هایت چه رَنگی ست ..
یا مُژه هایَت فِر و بُلندَست یا نَه ؟!
مَن جانَم را بَرای نگاهِ روشنَت میدَهم
و اگَر چَشمانَت به اَشک نِشینَد ،
نَفَسم می رَود ..
کاش می‌دانِستی ..
دَم و بازدَم مَن ،
وابَسته شُده به
باز و بَسته شُدنِ چَشمانَت ..

#مرضیه_ابرازه


زیرِ پِلک هایَم
تصویرِ خنده هایَت به جا مانده ..
چَشم می بَندَم
به رویَم میخَندی ..
خواب نمی‌ بَرَد مَرا
کَسی میدانَد چِرا ؟!

#مرضیه_ابرازه


بُگذَریم از این که رَفتی و
چه بَر سَرَم آمَد ..
فَقط ای کاش قانِعَم میکَردی
با دَلیلی و بی خَبر نمی رَفتی ..
حالِ مَن حالِ پیچَکِ بی جانی سْت که ،
چَنگ زَده به سُتونی که «نیست» ..

#مرضیه_ابرازه


خوب به مَن نِگاه کُن
اگَر تو بِخواهی ؛
می تَوانم از امروز ،
نُقطه ی عطف تمامِ آشوب هایَت باشَم ..
تو بِخواهی تا ابَدیّت ، لَبخندت میشوم ..
فَقط تو بخواه ،
حَتّی جانَم را ..

#مرضیه_ابرازه


زَن ها تنهایی را تَرجیح میدهند ،
به ماندن در کنار مردانِ
بَد قولی که فقط ادّعای عاشقی دارند ..
آن ها تَرجیح میدهند
به تنهایی دَرد بکشند ،
غم بخورند و مُشکلات را حَل کنند
امّا مُحتاج مردانی نباشند که
نمی شود روی بودن شان ،
ماندن شان و
وَفاداری شان حساب کرد ..
زَن ها گاهی خودشان را
بَر می‌ دارند و بی صِدا میروند ،
جوری که مردان بَدقولی که
ادّعای عاشقی داشتند ،
بمانند و یک دُنیا حسرت ..

#مرضیه_ابرازه


میدونی مَرد ..
وقتی رَفتی
یه چیزی خیلی مَنو سوزوند ؛
اینکه سرِ نَرفتنت ،
موندنی بودنت ،
خودمو قُمار کرده بودم ..
میدونی مَرد ..
فراموش نمیکُنم ،
میگفتی :
"فراموش نکن تو فراموش نشدنی ترین
آدم زندگی منی" ،
امّا تو ،
ساده فَراموش کردی
هم حَرفت رو
هم مَنو ..

#مرضیه_ابرازه


اگر بتوانی
به زندگی بدونِ
«عزیزِ رَفته اَت» عادت کنی ،
حتّی اگر «عزیزِ رفته ات» باز گَردد ،
نمی توانی ، ترکِ عادت کنی ..
«جای خالیِ » بعضی چیزها ،
حتی با خودشان هم ،
«پُر» نمی شود دیگر ..
دل که «خالی» شود از
حضورِ «عزیزِ رفته»
«پُر» شُدنَش
با حضورِ همان «عزیزِ رفته» هم
ممکن نیست ..

#مرضیه_ابرازه


اینجا آدم ها ،
بَدبین شده اند به کشف عشق ..
گوشه ی تَنهایی خویش نشسته اند ،
و در انتظارند کسی بیاید ،
آنها را کشف کند ،
بماند و رفتن را بَلد نباشد ..
در شَهری که همه از عشق میترسند ،
عاشقی عجب ابهام شیرینی ست ..
که حَسرتش پیچ میخورد
دور گلوی آدم ها ..

#مرضیه_ابرازه


از آدم هایی که
تَرک کردنت را بلدند بتَرس ؛
آنها هر بار اعتماد تو را
زیر پای شان لِه می‌کنند و میروند ..
پس از مدّتی برای دل خودشان
بر میگردند
امّا نمیدانند ،
هر بار یک تکّه از تو را
سوزانده اند و در آخر
دودش در چَشم خودشان میرود ..
از یک جایی به بعد خودت را
لعنت میکنی برای اعتماد به آنها و
پایان میدهی ،
به هَمیشه «پس زده شدنِ » خودت ..

#مرضیه_ابرازه


در مَن
خورشیدی ست ، دائم الطلوع ..
در مَن
نبضی ست ، دائم الطپش ،
به نام عشق ..

#مرضیه_ابرازه


عاشقم اگر هستی ؛
بُگذار عشقت امیدِ دلم باشد
باعثِ بغضم نشو ،
من از گریه لبریزم !
بُگذار عشقت اکسیر جوانی ام باشد
پیرم نکن
حتی ثانیه ای انتظار ، از توانم خارج است !
بُگذار دلم گرم باشد کسی مرا همانگونه که هستم عاشقانه دوست دارد ،
از من نخواه آنچه باشم که نیستم
می خواهم خودم باشم
من از سرد و گرم ایام بسیار تَرَک برداشته ام !
عاشقم اگر هستی
باعث حالِ خوبم باش ،
خنده های گمشده ام را برایم پیدا کن و روی صورتم بچسبان ..

#مرضیه_ابرازه


روزم مُبارک !
چون من یک مُهندس پُر تلاش و‌ موفّقم
که مدّت هاست هزاران نقشه کشیده ام ،
برای رسیدن به راز قَشنگ چشمانت ..
مدت هاست هزاران معادله حل کرده ام
برای رسیدن به جَواب لب هایت ..
مدّت هاست که بلندای هَر تار مویت را
به تعداد جَعد هایش تقسیم کرده ام تا
برسم به مَجهول پیچش موهایت ..
روزم مُبارک !
من هزاران غیر مُمکن را مُمکن کردم و
هزاران راه نرفته را رفتم و
هزاران پُل ساختم از دلم به دلت ..
تا عاشقم شُدی ..

#مرضیه_ابرازه
۵ اسفند روز بزرگداشتِ
خواجه نصیرالدین طوسی ،
روز مهندس گرامی باد


ذهنم آبستنِ
حرف هایی ست که به تو نگفته ام ،
سکوتم حاصلِ احترامی بود که
برای دلم قائل شُدم ..
حالا که دیگر احساساتم به تو سوخته و
خاکسترش را باد بُرده ،
گهگاهی هَوس میکنم ،
خشمَم را بپیچم درونِ طوماری کلمه
وَ بکوبم توی سرت ؛
تا بفهمی آنقدرها هم
آش دَهان سوزی نبودی ..
اما گفتن حرف های تاریخ انقضا گُذشته ،
چه سود دارد جز اینکه
باعث شود چندین شَب دیگر
برایت بی خوابی بکشم ؟!
بی خیال ! سکوت چیز خوبی ست ،
وقتی میان مردُمانی زندگی میکنیم که
صَد سال یکبار هم خودشان را
متر نمیکنند که ببینند کجای کارند ..

#مرضیه_ابرازه


نویسنده ها به هَمان اندازه که
نوشتن را دوست دارند ،
خواندن هم برایشان مَحبوب و شیرین است ..
حتی نویسنده هایی که
عاشقانه ترین و زیباترین قَلم ها را دارند ،
دلشان میخواهد ،
کسی پیدا شَود ،
برایشان چیزی بنویسد ،
هَر چند ناشیانه امّا عاشقانه !
عاشق ترین نویسنده ها هم نیاز دارند ،
کسی در زندگی شان باشد ،
حتّی اندکی عاشق ،
گهگاهی بَرایشان از عشق بگوید ،
بنویسد و یا بسُراید ..

#مرضیه_ابرازه


با رَفتنت مرا آتش زدی و رفتی ،
وقتی دستش را گرفتی و
از روی من و خاطرات و عشقم پَریدی
چه مَستانه برایش خَندیدی
وَ مَن چه بی رحمانه سوختم ..
باشد عیب ندارد ،
زردی بی وفایی ات ،
برای رُخسار من و
سرخی دلِ خون شده ام
برای لب های خَندان تو ..

#مرضیه_ابرازه


اسم مرد که میاد
پُشت بَندِش لبخند رو لَب آدم میشینه ؛
از بچّگی قول می‌دادیم بهم ، مردونه !
پای هم وایمیستادیم ، مردونه !
اسم زور و بازو میومد ، مردونه !
مرد اونه که «مَردونه» پای شَرافت و
وجدان خودش بمونه ،
قولش قول باشه ،
حرفش حرف ، زور و بازوش امنیّت !
اینکه یه مَرد چقدر مردونگی کرده و
چقدر نامردی ،
بعدِ خُدا خودش بهتر میدونه که
چقدر وجدانش راحته و چِقدر ناراحت !
هر چقدر وجدان شماها راحت تر باشه ،
دنیا جای امن تر و زیباتریه بَرای ماها !
تبریک میگم ،
عیدِ ولادت حضرتِ علی علیه السلام و روز بُزرگداشت مَرد رو به مَرد ها ،
مَردی و مَردونگی ..

#مرضیه_ابرازه


امید بدونِ تلاش ،
کافی نیست برای
تغییر ، تحوّل و تحمّل ..
ولی برای کسی که کاری ازش بر نمیاد ،
یا کارایی که کرده نتیجه بَخش نبوده ،
تنها دست آویزه که
خودشو سَر پا نگه داره .. Sad:

#مرضیه_ابرازه


برای مَن که
تا ته خطِ ناکامی و حسرت رفته ام ..
و جای جای روحَم پُر از زَخم و ‌دَرد است ؛
چه فَرقی دارد که
چای ام را با چه کسی بنوشَم ،
و پیشِ چشمان چه کسی آه بکشَم ،
و اُردیبهشت را با چه کسی نَفس بکشَم ..
نه عشق می خواهَم ،
نه دوست داشتن ،
نه وابَستگی نه دلبَستگی ..
آنقدر خَسته ام که فَقط
یک همقَدم می خواهم
بَرای سکوت در هَمهَمه ی
خیابان های خیس و
عَقربه های ساعتی که
رفتَنش را هُشدار نَدهند ..

#مرضیه_ابرازه


من هَمان خوابی بودم که
قبل از تعبیر ،
فراموشَش کردی ..

#مرضیه_ابرازه


این را فراموش نکُن
همیشه و همه وقت
می شود در پایانِ تلخی ها ،
ناکامی ها ،حسرت ها
و اشتباهات زندگی ات
یک نقطه بگذاری
و بِروی سر خط
و از نُو شروع کنی!
هیچ گاه
برایِ شروعی دوباره دیر نیست ،
«آینده» را
در حصارِ «گذشته» ات
اسیر نکن و
لبخند هایِ «حال» را
با غصه های «گذشته» و
دل نگرانی های «آینده» طاق نزن !
پایان هایِ تلخ را
با شروع هایِ شیرین
فراموش کن ؛
که انسان اگر «فراموش کار» نبود
قطعا دیوانه میشد ..

#مرضیه_ابرازه


جونَم برات بگه
بعضی عِشقا هَست که
آدَم دلِش میخواد فداش بِشه
آب بِشه ذَرّه ذَرّه ،
نیست و نابود بِشه!

بعضی عِشقا هَست که
حَسرَته ، دَرده ، آرزوئه
ولی قَشَـنگه!
بعضی عِشقا هَست که
دلِت می خواد اثرِش
بِشینه رویِ موهات و
سفیدِشون کُنه ،
رویِ صورتِت چروک بِندازه و
انقَدر اسمِش توو سرِت
چَرخ بُخوره که
سَردَرد هاتو دوست داشته باشی!

جونَم برات بگه بعضی عشقا
تا لَحظه ای که جون داری
می مونَن توو وجودِت و
میشَن نَفَسِت!

#مرضیه_ابرازه


بَعضی آدم ها رو خیلی دوست داریم ،
امّا برای اینکه بیشتر از این ،
«تَموم نشیم» ، «آب نشیم » ، «از بین نریم»
تصمیم میگیریم بِهشون فکر نکنیم !
این یه انتخاب اجباریه ،
برای نجاتِ خودمون !
اما مطمئنم درست ترین کاره مُمکنه ..

#مرضیه_ابرازه


همه میدانند
زنی چون من
که لا به لای موهایش «عشق» میبافد ،
از حرف هایش «عشق» میچکد
و نگاهش از «عشق » لبریز است
گُمشده ای دارد
به اندازه ی تمامِ معشوق های تاریخ
دلبَر و دلنشین !
گُمشده ای شاید ، با موهای طلایی !

#مرضیه_ابرازه


قدرت تاثیر و نفوذ یه حرف روی تفکر و قلب همه ی ما ، به این بستگی داره که اون حرف رو از زبون کی بشنویم...!
یا باید خیلی دوستش داشته باشیم
یا باید باور داشته باشیم که خیلی دوست مون داره!
اینکه حرف رو از کسی بشنویم که برامون ارزش داره
باعث میشه بهش فکر کنیم و باورش کنیم!
وگرنه به یک بچه چهار ساله نمیشه گفت زمین گرده ، باورش نمیشه، مگر اینکه مادرش بهش بگه!
خیلی حرفها رو باید از سر علاقه گفت
و خیلی حرفها رو باید از سر علاقه شنید!
و این دنیاست که روی مدار عشق در حال چرخیدنه...

#مرضیه_ابرازه





گاهی دلت پر از حرفه ؛
فکر میکنی اگه حرف بزنی
ممکنه اوضاع بهتر شه !
ولی با خودت فکر میکنی میبینی
همه حرفاتو زدی ،
نگفته ای نیست ..
اگه میخواست تو رو بفهمه
باید تا حالا میفهمید ..
اگه تا حالا باورت نکرده ،
از این به بعدم نمیکنه ..
یه بارم بشین سر جات ببین
تو مهم تری ، یا غرورش !

#مرضیه_ابرازه


دوست داشتنت ،
نفس میکشه زیر پوست قلبم ،
اما نمیخوام باورش کنم‌‌ ..
هی کتمانش میکنم ،
شاید دلم کمتر بلرزه برات ،
اما تو یه جور میخندی برام ،
که بند دلم پاره میشه ،
لپام گل میندازه و
دست و دلم میلرزه ..
میخندی چون میدونی
بیشتر از اونی میخوامت
که بشه کتمانش کرد ..
میخندی چون میدونی
دلم واسه دوست داشتنت شده
همون آهن سر کجی که
به هیچ صراطی به جز تو
مستقیم نیست ..
میخندی و من جونم میره برات ..

#مرضیه_ابرازه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
:}
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان