همه ی شعر های مولانا را اینجا بنویسید .....
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش / مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
گه میفتد از این سو گه میفتد از آن سو / آن کس که مست گردد خود این بود نشانش
چشمش بلای مستان ما را از او مترسان / من مستم و نترسم از چوب شحنگانش
ای عشق الله الله سرمست شد شهنشه/ برجه بگیر زلفش درکش در این میانش
اندیشهای که آید در دل ز یار گوید / جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش
آن روی گلستانش وان بلبل بیانش/ وان شیوههاش یا رب تا با کیست آنش
این صورتش بهانهست او نور آسمانست / بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش
دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد / پس این جهان مرده زندهست از آن جهانش
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من / سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو / وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم / چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم / ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا / در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم / ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست / تو ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی / پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها / ای آن بیش از آنها ای آن من ای آن من
چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست / اندیشهام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من
بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من / بر بوی شاهنشاه من هر لحظهای حیران من
ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا / بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من / ای ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش / مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
گه میفتد از این سو گه میفتد از آن سو / آن کس که مست گردد خود این بود نشانش
چشمش بلای مستان ما را از او مترسان / من مستم و نترسم از چوب شحنگانش
ای عشق الله الله سرمست شد شهنشه/ برجه بگیر زلفش درکش در این میانش
اندیشهای که آید در دل ز یار گوید / جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش
آن روی گلستانش وان بلبل بیانش/ وان شیوههاش یا رب تا با کیست آنش
این صورتش بهانهست او نور آسمانست / بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش
دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد / پس این جهان مرده زندهست از آن جهانش
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من / سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو / وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم / چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم / ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا / در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم / ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست / تو ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی / پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها / ای آن بیش از آنها ای آن من ای آن من
چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست / اندیشهام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من
بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من / بر بوی شاهنشاه من هر لحظهای حیران من
ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا / بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من / ای ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من