نظرسنجی: به نظـر شُم میتونم یه نویسنده بشم!؟ ^_^
بلـی (:
نـع |:
زکی خیال باطـل -__- !!
[نمایش نتایج]
 
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بـه نـآم خـآلـق تنهـآیی !! (داستانی از قلم خودم)

#1
Heart 
29 اردیبهشت بود که من با علیرضا آشنـا شُـدم . . یک ماه گـذشت دوستش داشتم . .

شش مـآه گذشت،باز هم دوستش داشتم . . تا یک سـال شُـد !!

اوایل خرداد بود که دردی را در پشت سرم احساس می کـردم . . .

دوتـا قرص ژلـوفن خـوردم و گفتـم خوب میشـه . .امـا . . اما این درد ادامه داشت؛یک هفته گذشته بـود،ولی من هیچ تـوجهی نمـی کـردم ؛

تا اینکه دردش داشت به جایی میرسید که مجبـور شدم به مـآمـانم اینا بگم . . مامانم نگـران شُـده بـود.سریع گوشی تلفن رو برداشت و زنگ زد به یک جراح مغز و اعصاب . .ساعت 6 بعد از ظهر بهمون وقت داد . . تا ناهار رو خوردیم،راه

افتـآدیم؛البته بر خلاف نظر بابا،که می گفت: هیچی نیست و الکی نرید دکتر وقتی به مطب رسیدم نمیدونم چرا . . . ولی یه حسی داشتم . . .احساس می کردم همه ی کسایی که اونجا بودن سرم رو دارن زیر پاهاشون له میکنن و بهم

میخنددن . .رفتیم بالـادر مطب باز بـود . . رفتیم تـو و یک گوشه ای جا پیدا کردیم و نشستیم !!

ساعت 6 شُـد اسممو صدا کردن . .رفتیم داخل . .بعـد سلـآم و اینجور حرفا دکترگفت: خب چی شده؟! مشکلتون چیه ؟؟

مـامـانم به جای من حرف زد . . : نزدیک دو هفته است که پشت سرش درد میکنه و سرش گیج میره . .!! آقای دکتر خیلی حالش بده،خودت به دادم بـرس !! بچم چش شده!؟

_ فعلا نمیتونم تشخیص بدم،فردا برید از سرشون عکس بگیرین؛بعد بیاین پیش من . .

رفتیم ام آر آی . . از سرم عکس گرفتن،2 روز بعـد دوباره به مطب رفتیم . .آقای دکتر تا عکسامو دیـد، قیافش تغییر کرد |: خودم یه چیزایی فهمیده بودم !!

دلم میخواست بکوبمش به در و دیوار . .خودشو میکشت تا حرف بزنه |: بعد دو سه دقیقه،بالاخره دهنشو باز کرد و گفت:

شما چند دقیقه بیـرون باش . . رفتم بیرون بعد از 5 دقیقه مامانم با چشمای سرخ اومد بیرون . .هیچی نگفتم،چون میدونستم بهم راستشو نمیگه . .

تو این وضعیت یه چیزایی سر هم میکنه و تحویلم میده . .!!

وقتی از مطب اومدیم بیرون مامانم دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند . .رفتیم تو پارک رو به روی مطب نشستیم.

با چشامایی گریون بهم گفت: دختر گلم،عزیزم،بهت میگم چت شده،فقط قول بده به هیچی فکر نکن . چون ما تا آخرش پیشتیم و هر چقدرم هزینه داشته باشه میدیم . .!!

گفتم:باشه ، قول میدم به هیچی فکر نکنم. میشه بگی!؟

_ یه تومور خیلی کوچیک تو سرته و تا چند وقت دیگه خوب میشی . .

میگفت تومور خیلی کوچیک . . ولی قطعا خیلی کوچیک نبود،چون خیلی درد می کرد . !!

از هفته ی بعد شروع کردیم به شیمی درمانی و اینجور دوا درمونا .

دیگه نمیتونستم حتی با علیرضا حرف بزنم،گاهی اوقات کلی بهم چیز میگفت؛ ولی من فقط گوش میدادم .

موهام ریخته بود نمیتونستم ببینمش . .آخه بهش هیچی نگفته بودم .

نمیخواستم بدونه چون اونطوری اونم مثل من زجر می کشیـد.

هفته ای دوبار میرفتیم مطب دکتر تا ببینه وضعم چه جوریه /: !!

بالاخره تصمیم گرفتم برای آخرین بار علیرضا رو ببینم . . . چون به فردام امیدی نبود . .

زنگ زدم و باهاش قرار گذاشتم. با شوق و ذوق قبول کرد فقط بدیش این بود که نمیتونستم خیلی نزدیکش بشم و تو چشاش نگاه کنم؛چون می فهمید که مو و ابروهام ریخته .

وقتی که داشتم لباس می پوشیدم خودمو تو آیینه دیدم . .جقدر تغییر کرده بودم !! محال بود که باور کنه من چیزیم نی، انقدر روسریمو جلو آوردم و با صد جور لوازم آرایش قیافمو رو به راه کردم که خودم خنـدم گـرفته بـود !

بالاخره آماده شدم و راه افتادم . .وقتی بهش رسیدم رو نیمکت نشسته بود قیافشم پر از انتظار

تا منـو دید خنده رو لبش نمایان شد هه !! ): پیشش نشستم داشت بهم نگاه میکرد. سرمو گذاشتم رو شونش . . دستشو تو دستام گرفتم و سفت فشار دادم . . و گفتم : تـا ابـد دوستت دارم . .

علیرضا هم دستامو فشار داد و گفت: منم همینطور . .

وقتی به خونه رسیدم ساعت 8 شب بود . . دیگه خسته شده بودم سرم داشت از درد می ترکید . . اینقدر درد میکرد که دوست داشتم بکوبمش به در و دیوار. تا یه خورده آروم شد با همون حال واسه علیرضا یه نامه نوشتم . .نوشتم تا وقتی مردم،حرفای دلمو بهـش زده بـآشم . .:

سلـام علیرضا جان! الان که داری این نامه رو میخونی،من زیر خروار ها خاک با با تنی سرد و خسته خوابیده ام . .

عزیزم مطمئناَ الـان میدونی من واسه چی زیر این همه خاکم؟؟

به خدا اینقدر بعضی موقع ها سرم درد می گرفت که دوست داشتم بمیرم. حتی گاهی چنان در می کشیدم که از دکتر میخواستم تا ساعاتی از درد، رها شـوم . .نمیتونستم بهت بگم !!

از دستم ناراحت نباش . .نمیخواستم تو هم مثل من زجر بکشی و فکرت درگیر بشه فقط امید وارم با هرکی ازدواج میکنی و بهش میرسی . . باهاش خوشبخت شـی !!

خـدافظ واسه همیشه عشـق مـن . .!!

" از طـرف محبـوبت ، آیسـان " !!

بچه هـآ من این داستان رو با دستای خودم تایپ کردم و از خودم گفتم هه /:

ببخشید اگه مسخره بود و زیاد |: نصف اتفاقاتی که توی این داستان رخ داده بود . . شامل زندگیه منم میشه /:

فقط . .فقط ازتون میخوام برام دعـا کنید (: دوستون دارم و ازتون ممنون میشـم اگه نظـرتونو دربـآره داستـآنم بگیـد و توی نظر سنجی شـرکت کنیـد . ^_^ در ضمن |: من تومور ندارم اینقدر تو پیام خصوصی نپرسید لطفن |:

بـآ سپـآس ^_^ . .دوست داره شما آیسـآن (;
  Do ɴoт dαre тo ѕтop мe jυѕт ιɴ cαѕe ѕoмeoɴe ѕтopped мe بـه نـآم خـآلـق تنهـآیی !! (داستانی از قلم خودم) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ~~SARA:HIVA~~ ، 30Ḱᗩᔕ ، RedSparrow ، Wanton ، T A R A ، ற!ՖŠ Д¥Ť!Ñ ، இFATEMEHஇ ، ♔ Lîfε ιζ βευτιfυl ♔ ، ~ArMiNa~ ، ( lιεβ ) ، One direction love me ♥ ، ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ ، Adl!g+ ، ★MoRpHeUsS★ ، bahare_021 ، sara mehrani ، MONA-GH ، Ⓐⓗⓜⓐⓓ Ⓡⓔⓩⓐ ، Ξrιc logιc ، ERF@N ، maryamam ، s1368 ، τοxικ ، Alijah-1994 ، Δ.н.ο.υ.я.Δ ، RєƖαx gнσѕт ، αѕтer ، (-_-) ، Dɪʀᴇᴄᴛɪᴏɴᴇʀ~Gɪʀʟ ، bahar labeouf ، ツClas$i☪ J☯ ツ ، ~× like nOboDy ×~ ، Magical Girl ، † αƖιєη † ، First Star ، sjmmc ، ∆ MeRzaD ∆ ، یاسی@_@ ، Mᴏsᴇs ، Mᴏʙɪɴᴀ ، rezaak ، ♥h@di$♥ ، Mσηѕтєя Gιяℓ ، _PαяαиÐ_ ، Brooklyn Baby ، Mason
آگهی
#2
بزرگ میشی یادت میره -_ -
پاسخ
 سپاس شده توسط Ƒαкє ѕмιƖє ، ற!ՖŠ Д¥Ť!Ñ
#3
آخرش مُردی یا زنده موندی ؟ بـه نـآم خـآلـق تنهـآیی !! (داستانی از قلم خودم) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط RedSparrow ، Ƒαкє ѕмιƖє ، ற!ՖŠ Д¥Ť!Ñ
#4
آیســــآن ....
الهـــی من بــرآت بمیـــرم !!
cryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying
|:
پاسخ
 سپاس شده توسط Ƒαкє ѕмιƖє
#5
آیســآن !!

میدونی ؟؟

یکم بآس هیجانشو زیآد میکردی .. /:
پاسخ
 سپاس شده توسط Wanton ، RedSparrow ، Ƒαкє ѕмιƖє ، RєƖαx gнσѕт
#6
(08-02-2014، 16:41)ற!ՖŠ Д¥Ť!Ñ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
آیســآن !!

میدونی ؟؟

یکم بآس هیجانشو زیآد میکردی .. /:

|: از کجا هیجان میاوردم!؟ :|

(08-02-2014، 16:39)ChaRisMa نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
آخرش مُردی یا زنده موندی ؟ بـه نـآم خـآلـق تنهـآیی !! (داستانی از قلم خودم) 1

نمیـدونم -__- !! |: داستان بود دیگه :|

فک نکنید که من تومورد ارم تو مخماااا -___- !! |:

سپـآس بـآبت نظـراتتون بچـه هـا (:
  Do ɴoт dαre тo ѕтop мe jυѕт ιɴ cαѕe ѕoмeoɴe ѕтopped мe بـه نـآم خـآلـق تنهـآیی !! (داستانی از قلم خودم) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Wanton ، ற!ՖŠ Д¥Ť!Ñ ، இFATEMEHஇ ، ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ ، RedSparrow ، ツClas$i☪ J☯ ツ
آگهی
#7
آیســــــــــان عــالی بــود {:
پاسخ
 سپاس شده توسط Ƒαкє ѕмιƖє ، இFATEMEHஇ
#8
حالا اون واسه شوخی بود ..
خارج از شوخی به عنوان کارِ اولت خوب بود !
واسه کارای بعدی ( همونطور که بچه ها اشاره کردن ) یکم هیجان بدی به موضوعت کار بهتری از آب در میاد !
واسه هیجانی کردن ، فقط بیشتر وارد جزئیات مطلب شو ؛ طوری که کسی که متن رو میخونه مطلبتو درک کنه ..
موفق باشی ^_^
پاسخ
 سپاس شده توسط ற!ՖŠ Д¥Ť!Ñ ، Ƒαкє ѕмιƖє ، RedSparrow ، இFATEMEHஇ
#9
آیسان عزیزم عالی بود فقط کاش اولش یکم بیشتر توضیح می دادی!!
اخه یهو گفتی من عاشق علیرضام و شروع کردی!!
پاسخ
 سپاس شده توسط Ƒαкє ѕмιƖє
#10
واقعی بود؟ Huh 

جدا خودت نوشتی؟ Smile

در کل عالی بود ... HeartHeartHeartHeartHeart
Goodbye Flashkhor...
پاسخ
 سپاس شده توسط Ƒαкє ѕмιƖє ، Adl!g+


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م
  یه رمان عاشقانه ..... به قلم خودم ...
  رمان سال های تنهایی (فوق عاشقانه) به قلم: خودم
Star رمان دموکراسی عشق (اسرار آمیز ، عاشقانه) به قلم: خودم
  وب ناول *نفرین زیبا*عاشقانه و طنز(ترجمه خودم)خیلی قشنگه از دستش ندید/
  داستانی واقعی از یک دانش آموز و معلمش
Shocked رمان فوق‌العاده سرناک «دنبالم بیا» نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان