امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

متن های عاشقانه (زنده یاد سهراب سپهری)

#1
 سلاҐ خدمت کاربران عزیز و محترҐ همون جور که از اسҐ تاپیک معلوҐ حرف ها وشعر هاے از زنده یاد سهراب سپهرے هستش و هر کے اینجا شرکت داشته باشه وبه من کمک رسان باشه خیلے ممونҐ میشـــــــــــــــــҐ 
 
به امید روزاے خوب 




متن های عاشقانه (زنده یاد سهراب سپهری) 1

یاد سهراب بخیر! 
 آن سپهرے که تا لحظه ے خاموشے گفت: 
 تو مرا یاد کنے یا نکنے 
 باورت گر بشود، گر نشود 
 حرفے نیست؛ 
 اما... 
 نفسҐ مے گیرد در هوایے که نفس هاے تو نیست! 
متن های عاشقانه (زنده یاد سهراب سپهری) 1





 حالا که دیگر دستҐ به آغوشت نمیرسد 
 و بوسیدنت موکول شده 
 به تمامے روزهاے نیامده.. 
 حالا که هر چه دریا و اقیانوس را 
 از نقشه جهان پاک کردے 
 مبادا غرق شوҐ در رویایت 
 باید اسمҐ را 
 در کتاب گینس ثبت کنҐ 
 تا همه بدانند 
 - یک نفر 
 با سنگین ترین بار دلتنگے 
 روے شانه هایش - 
 تو را دوست میداشت
دیدپینیمتن های عاشقانه (زنده یاد سهراب سپهری) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط امــــــیـــــــر راد ، M ATIN ، Brooklyn Baby ، www.sara.love ، کیارش% ، SABER ، HediVampire ، ♪♫ ¥MËLØÐ ♪♫ ، nah!d♣ ، Asanat ، عاشق ارش ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، life.gallery
آگهی
#2
پنجره را به پهنای جهان می گشایم:
جاده تهی است. درخت گرانبار شب است.
نمی لرزد ، آب از رفتن خسته است : تو نیستی ، نوسان نیست
تو نیستی ، و تپیدن گردابی است
تو نیستی ، و غریو رودها گویا نیست ، و دره ها ناخواناست
می آیی :‌ شب از چهره ها بر می خیزد ، راز از هستی می پرد
می روی : چمن تاریک می شود ، جوشش چشمه می کشند
چشمانت را می بندی : ابهام به علف می پیچد
سیمای تو می وزد ، و آب بیدار می شود
می گذری ، و آیینه نفس می کشد
جاده تهی است. تو باز نخواهی گشت ، و چشم به راه تو نیست
پگاه ، دروگران از جاده ی روبرو سر می رسند: رسیدگی خوشه هایم را به رویا دیده اند.
 من حالم خوب نیس crying تو نپرس
پاسخ
 سپاس شده توسط M ATIN ، ♛⋰ℒ⋰ɕ⋰ω⋰☂⋰Ձ⋰ ♛ ، Brooklyn Baby ، Mιѕѕ UηυѕυαL
#3
زندگی خالی نیست
مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد سهراب سپهری



روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد ...
خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت سهراب سپهری



دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من...
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز... سهراب سپهری



هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود سهراب سپهری



باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ... سهراب سپهری



چرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیست
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است ؟
چرا مردم نمی دانند
که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟ سهراب سپهری



هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟ سهراب سپهری



من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست ... سهراب سپهری



چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است ... سهراب سپهری



من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
.....
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟

باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یه نفر باز صدا زد سهراب!
کفش هایم کو؟ سهراب سپهری



بهترین چیز رسیدن به نگاهی است
که از حادثه عشق تر است سهراب سپهری

پاسخ
 سپاس شده توسط امــــــیـــــــر راد ، ♛⋰ℒ⋰ɕ⋰ω⋰☂⋰Ձ⋰ ♛ ، Brooklyn Baby ، www.sara.love ، دوست داشتني
#4
 زندگے خالے نیست 
 مهربانے هست،سیب هست،ایمان هست  
 آرے تا شقایق هست زندگے باید کرد 


متن های عاشقانه (زنده یاد سهراب سپهری) 1
دیدپینیمتن های عاشقانه (زنده یاد سهراب سپهری) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط M ATIN ، Brooklyn Baby ، Mιѕѕ UηυѕυαL
#5
ساعــــــــــــــــت


اهل كاشانم
روزگارم بد نيست.
تكه ناني دارم ، خرده هوشي، سر سوزن ذوقي.
مادري دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستاني ، بهتر از آب روان.

و خدايي كه در اين نزديكي است:
لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب، روي قانون گياه.


من مسلمانم.
قبله ام يك گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم.
در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف.
سنگ از پشت نمازم پيداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتي مي خوانم
كه اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو.
من نمازم را پي "تكبيره الاحرام" علف مي خوانم،

پي "قد قامت" موج.

كعبه ام بر لب آب ،
كعبه ام زير اقاقي هاست.
كعبه ام مثل نسيم ، مي رود باغ به باغ ، مي رود شهر به شهر.

"حجر الاسود" من روشني باغچه است.


اهل كاشانم.
پيشه ام نقاشي است:
گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ ، مي فروشم به شما
تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است
دل تنهايي تان تازه شود.
چه خيالي ، چه خيالي ، ... مي دانم

پرده ام بي جان است.
خوب مي دانم ، حوض نقاشي من بي ماهي است.

اهل كاشانم
نسبم شايد برسد
به گياهي در هند، به سفالينه اي از خاك "سيلك".
نسبم شايد، به زني فاحشه در شهر بخارا برسد.

پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابيدن در مهتابي ،

پدرم پشت زمان ها مرده است.
پدرم وقتي مرد. آسمان آبي بود،
مادرم بي خبر از خواب پريد، خواهرم زيبا شد.
پدرم وقتي مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند.
مرد بقال از من پرسيد : چند من خربزه مي خواهي ؟
من از او پرسيدم : دل خوش سيري چند؟


پدرم نقاشي مي كرد.
تار هم مي ساخت، تار هم مي زد.
خط خوبي هم داشت.
پاسخ
 سپاس شده توسط M ATIN ، ♛⋰ℒ⋰ɕ⋰ω⋰☂⋰Ձ⋰ ♛
#6
 دنگ..،دنگ.. 
 ساعت گیج زمان در شب عمر 
 مے زند پے در پے زنگ. 
 زهر این فکر که این دҐ گذر است 
 مے شود نقش به دیوار رگ هستے من... 
 لحظه ها مے گذرد 
 آنچه بگذشت ، نمے آید باز 
 قصه اے هست که هرگز دیگر 
 نتواند شد آغاز... 
متن های عاشقانه (زنده یاد سهراب سپهری) 1
دیدپینیمتن های عاشقانه (زنده یاد سهراب سپهری) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Brooklyn Baby ، M ATIN
#7
راز گلــــــــــــــسرخ





کار مانیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است 
 که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم 
 دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم 
 صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم 
 هیجان ها را پرواز دهیم 
 روی ادرک  ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم 
 نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است 
 که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم
پاسخ
 سپاس شده توسط ♛⋰ℒ⋰ɕ⋰ω⋰☂⋰Ձ⋰ ♛ ، M ATIN
#8
من نمے دانҐ که چرا مے گویند : اسب حیوان نجیبے است کبوتر زیباست  
 و چرا در قفس هیچ کسے کرکس نیست  
 گل شبدر چه کҐ از لاله قرمز دارد  
 چشҐ ها را باید شست جور دیگر باید دید  
 واژه ها را باید شست ...
دیدپینیمتن های عاشقانه (زنده یاد سهراب سپهری) 1
پاسخ
#9
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی
 زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون”است.
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است.
روشنی را بچشیم
شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را
گرمی لانه لکلک را ادراک کنیم
روی قانون چمن پا نگذاریم

در موستان گره ذایقه را باز کنیم

و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد

و نگوییم که شب چیز بدی است
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ
 

بدون سیب

کاشف جاذبه می شدم،

تنها اگر :

من و تو و نگاهـــــــــــــــــــــ ــــت،

قبل از نیوتن بودیـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــم


پاسخ
 سپاس شده توسط ♛⋰ℒ⋰ɕ⋰ω⋰☂⋰Ձ⋰ ♛
#10
صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی ست

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

وتنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

وخاصیت عشق این است

کسی نیست

بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقربکهای فواره در صفحه ی ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

مرا گرم کن

(و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

وباران تندی گرفت

وسردم شد آن وقت در پشت یک سنگ

اجاق شقایق مرا گرم کرد)

اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا

ومن در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو بیدار خواهم سد

وآن وقت

حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم وافتاد

حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم وتر شد

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

در آن گیرو داری که چرخ زره پوش از رویای کودک گذر داشت

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه هحساس آسایشی بست

و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استواگرم

تورا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید


بعد از تو

هر که عاشقم شد
دلش به حالم سوخت
دستانم را گرفت
و باهم
به دنبال تو گشتیم













پاسخ
 سپاس شده توسط ♛⋰ℒ⋰ɕ⋰ω⋰☂⋰Ձ⋰ ♛ ، Mιѕѕ UηυѕυαL


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان