انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: مشاعره
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت






تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
که چشم مانده به ره آهوان صحرا را
اگر چرخت نوازش کرد از مکرش مباش ایمن- کمان چون تیر را در بر کشد بر خاک بنشاند
دیروز چو گل هایی حافظ داشت میهن / امروز باز از این گل باز خواهد کاشت میهن
نـــا امــیـــدم مــــــکـن از ســــــابـقـۀ روز ازَل
تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت
تو را گم می کنم هر روز و پیدا میکنم هر شب // بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
بنشين نرو چه غم كه شب از نيمه رفته است
بگذار كه سپيده بخندد به روي ما
بنشين و ببين دختر خورشيد صبحگاه
حسرت خورد ز روشني آرزوي ما
بشين مرو صفاي تمناي من ببين
امشب چراغ عشق در اين خانه روشن است
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند / با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود/وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
در مسجد عشق رفته بودم به نیاز
گفتند : اذان بگو ... من از او گفتم
ما که ای زندگی به خاموشی هر سوال تو را جواب شدیم...دیگر از جان ما چه می خواهی ما که با مرگ بی حساب شدیم