انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: <×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×>
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
این جا ، آنقدر شاعرانه دروغ می گویند

و آنقدر در دروغ هایشان شاعر می شوند

که نمیدانم ، در این سرزمین ، با اینهمه فریب ،

چگونه ست که دلم هنوز

خواب باران را دوست دارد!!!
یادگاری واسه بارون ، آرزوهایی که خاک شد / وقتی رفتی زیبا ، انگار روح از تنم جدا شد

توی زندگیت بارون نباش که فکر کنند با منت خودتو به شیشه میکوبی ، ابر باش که منتظرت باشند که ببیاری
ﺩﺭ ﻣﺮﺩﻫﺎ حسی ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﺳﻤﺸﻮ ﻣﻴﺬﺍﺭﻥ ” ﻏﻴﺮﺕ
ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺣﺲ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ ﻣﻴﮕﻦ “ﺣﺴﺎﺩﺕ
ﺍﻣﺎ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﻫﺮﺩﻭﺷﻮﻥ ﻣﻴﮕﻢ ” ﻋﺸـــــــــــﻖ
ﺗﺎ ﻋﺎشـــق نباشی
نه غیرتی میشی نه حـســود!
خدایا یادت هست؟دستشوگرفتم اوردمش پیشت گفتم من اینو میخوام
گفتی:اینکه چیزی نیست بهترازاینو واست کنار گذاشتم
پاموکوبیدم زمین وبا اشک گفتم:خدایا من فقط همینو میخوام
ولی گفتی:اخه نمیشه قول اینو به کس دیگه ای دادم...!!!
هرکس بخواهد کاری را انجام دهد راهش را پیدا می کند

و هر کس نخواهد کاری را انجام دهد ، بهانه اش را . . .
ذهن را درگیر باعشقی خیالی کرد و رفت
جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت
چون رمیدن های آهو ناز کردن های او
دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت
کهنه ای بودم برای دست های این و آن
هرکسی مارا به نوعی دستمالی کرد و رفت
<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×> 27
چشمانش ارتش هیتلر بود

و دلم لهستان بـی دفاع
نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند.......

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.....

"سهراب سپهری"
شب است کلنجارمیروم باخودم...باقلب له شده ام...
باغرورشکسته ام...
سراغش را بگیرم...؟
نگیرم...؟
نزدیک صبح است...دل را به دریا زدم...
"مشترک مورد نظر درحال مکالمه می باشد"!!
دستم را بگیر
مرا به دور دست هایی ببر
که در دسترس هیچ دستی نباشم