بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین...

[**kitty**]

من تو مدرسه نمونه درس مي خونمو خوابگاه مي مونم كلي خاطره اونجا دارم حالا يكيش رو ميگم:
ي روز ك بعدازخوردن ناهار از سلف بيرون اومديم بشقاب خودمورفيقموگذاشتم رو ميزجلو سرپرستي و رفتيم بيرون گشتي زديمو برگشتيم اما يادمون رفت ظرفارو بشوريم(اون روز نوبت من بود)چند ساعت ك گذشت رفتم دنبال ظرفا ك بشورمشون پيداشون نكردم درب در دنبالشون گشتم اما پيدانشدن من و رفيقم تصميم گرفتيم شامو تو پيش دستي بخوريم خلاصه موقع شام ديدم ظرفامون رو همون ميزه اما شسته آخرش فهميدم يكي از سال بالايي ها اشتباهي برشون داشته بود ه بعدش شسته بودهحالا منم بي خبر هي جلو همون سال بالاييه مي گم از اين ب بعدظرفا رو نشسته ميذارم شسته بر ميدارم هيچي ديگه وقتي فهميدم حسابي ازش تشكر كردم:ggr:

[طفرقه]

خاطره هاتون جاداره که یه تیکه حسابی بچسبه بهشون ولی حالا چون شمایین ایندفعه رو میبخشم

حالا میخای مسخره کنی چرا منت میزاری

[[ :: Sмιℓєу Gιяℓ# :: ]]

من رفتم سر کلاس زبان بچه هارو بترسونم بگ مهلو اوری بادی !
تیچرمون سر کلاس بودش!

[**kitty**]

من ي بار تو دسشويي داشتم باصداي بلند آواز ميخوندم:am4::am4:
بعد از اين اينكه از دسشويي اومدم بيرون بگو چي ديدم
مامانم
بابام
مامان بزرگم
خالم
داداشم
ومن اولش
وبعدش ديگه فرار كردم تواتاقمشانس آوردم اتاقم ب دسشويي نزديكه
ازاون ب بعد بابام همش ميگه من تو دسشويي آواز ميخونم

[newboy]

شایسته چند سالته؟