امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمـان چـادرت را مـی بـویـم(تموم شد)

#6
قسمت 6

چشم که بازکردم ..تابلوی بزرگ کلانتری نگاهم رو خیس کرد و چشمهام روسوزوند ...
بچه بسیجی ..اخر سر کار خودت رو کردی نه ؟...دینی رو که چند سال بهش باور داشتم به لجن کشیدی ...
مطمئن باش یه روزی ..یه جایی تقاص پس میدی مرد مثلا مومن ..این رو فراموش نکن ...
بچه ها تک به تک پیاده شدن ...با سختی از جا بلند شدم ...
-خانم روسریت رو بکش جلوتر ..
چنان براق شدم به سمت پسری که تازه پشت لبش سبز شده بود که نگاهش رو از ترس به زیر انداخت ...
بدون اینکه وقعی به حرف پسر بذارم ازکنار نگاه خیره ومشت گره کرده ی سجاد نام گذشتم ...
آتیشت میزنم سجاد ...بالاخره یه روزی آتیشت میزنم ..
-خانم روسریت رو بکش جلوتر ...این چه وضعیه ...؟
اینبار حرف خواهر چادری ای بود که ماها رو به داخل میبرد ..دستش رو جلو اورد که داد زدم ..
-دست به روسریم بزنی همینجا از سرم درش میارم ..
- صدات رو بیار پائین ...مگه اینجا چاله میدونه ؟
-همینکه گفتم ..من اب از سرم گذشته دیونه ترم نکن ..
زن از گوشه ی شونه ام نگاهی به عقب انداخت ..همزمان من هم به عقب برگشتم ..سجاد با چشم اشاره ای کرد و زن راهم رو بازکرد ..
پوزخند واضحی زدم وازکنار چادر زن گذشتم ..زنی که شاید تاچند ساعت پیش شباهت های زیادی باهم داشتیم ..ولی حالا به تنها کسی که شبیه نبودم همین زن بود ...
کنار دیوار ردیف ایستادیم ..درست مثل قاتل ها ..همه سر به زیر ...شاید هم گریان ..درست مثل دزدان اسیر شده ...
یه نفر تک به تک ازمون شماره واسم وادرس خواست درست مثل مجرم ها ..
اینجا کجای دنیا بود که جرم یه تاری موی بیرون ..یه رژلب پررنگ ...یه رنگ جیغ لاک ناخن ..مساوی بود با این همه توهین ..این همه تحقیر ...؟؟
-اسم وادرس ..
دندون هام رو رو هم فشردم ..نگاه خیره ام رو مثل یه تیر ازچله رها شده به سمت سجاد دوختم ..ولی سجاد خفه شده بود ..دیگه اثری از اون همه بلبل زبونی نبود ..
-با شمام خانم ..اسم وادرس وشماره تلفن ...
نگاهم رو از سجاد جدا نکردم ..مسئول تمام این بی حرمتی ها... تمام این هق هق های زیرِ لب همخون هام ..تمام این درد وزجری که هرلحظه بیشتر ازقبل تو دلم ته نشین میشد همین به اصطلاح مرد بود ..
همین به اصطلاح مسلمان که پای من رو ..منی رو که همیشه مقید بودم به کلانتری بازکرد ..
همون جور خیره به سجاد ..لب بازکردم ..
-رضوانه ...رضوانه فراهانی ..بیست ودو ساله ..فرزند سرتیپ شاهد فراهانی (کاملا فرضی )..
نگاه گیج وحیران سجاد بدون تعمل بالا اومد ..فقط منتظر همین واکنش بودم که استیصال رو تو نگاهش ببینم ..که لبهای بازمونده از تعجبش رو میون اون همه ریش وسبیل ببینم ..تا دلم ..اندکی ...ذره ای وبرای لحظه ای خنک بشه ...
کی بود که سرتیپ شاهد فراهانی رو نشناسه ...همون این مرد با اقتدار رو میشناختن ..
-شما دختر سرتیپ فراهانی هستید ...؟
خیره شدم تو نگاه حیرون سجاد ولب زدم ...
-بله پدر من سرتیپ شاهد فراهانی هستن ...
مرد ازجا بلند شد ..
- کارت شناسایی همراهتونه ..؟
کارت مِلیم رو دراوردم ..مرد نگاهی به کارت انداخت
-میشه لطفا با پدرم وعموم تماس بگیرید تا بیان ...
-بله یه چند لحظه صبر کنید ...
نگاه خسته ام رو بالاخره از سجاد کَندم ..تو اون لحظه فکر بابا وعکس العملش بدجوری ازارم میداد ...
بابا یعنی سرتیپ شاهد فراهانی ...مرد زیاد سخت گیری نبود ..البته این تا وقتی بود که پای آبرو وشخصیت اجتماعیش به میون نمیومد
اومدن بابا وعمو شاهین ودراخر عمه فاطمه شاید به نیم ساعت هم نکشید ..بابا نفوذ بالایی داشت وخیلی راحت میتونست همه ی ما رو بدون تعهد بیرون بیاره ...
همینکه بابا پاش رو تو اطاق گذاشت ونگاهش روی موهای بهم ریخته وظاهر نامناسبم چرخید ...فکش منقبض شد ...
حرفی نزد ..حتی اشاره ای هم به ظاهر وروسری عقب رفته ام نکرد ..تنها نگاهم کرد بی حرف وبی سخن ..
ولی نگاه شرمنده ی من به زمین بود ...سجاد صفاری ..ازت متنفرم ..از این همه تهجر پوچت عاصیم ...
نگاه زخم خورده ام رودوختم به شخصی که تمام این اتیش ها از گورش بلند میشد ..اگه میتونستم ..اگه توانش رو داشتم ..با همین نگاهم قطعه قطعه ات رو به اتیش میکشوندم ..
عمه فاطمه شونه ام رو لمس کرد ..
-ترودیگه چرا گرفتن عمه ..؟پس چادرت کو ..؟
نگاهم مثل یه خنجر سرتا پای سجاد رو نشانه گرفت
-دیگه چادر سرنمیکنم عمه ...
نگاه بابا به تندی روم نشست ..باجدیت وبرای اولین بار تو این شب دم کرده ی تابستونی محکم وبا صلابت تو چشمهای بابا خیره شدم ...
-دیگه چادر به سر نمیکنم ..
-وا مگه میشه عمه ؟..تو که یه عمره چادر سرکردی ..
-چادر سرکردنم ..جوابش شد این ...دیگه سر نمیکنم حداقل دلم نمیسوزه ...
-چت شده رضوانه جان؟ ..تو که سرت میرفت چادر ازت جدا نمیشد ..
-حالا جدا میشه عمه ...حالا میشم همون کسی که اینها میخوان ...
-چته رضوانه ..حالت خوب نیست ..؟
-ولم کن عمه ..سرم داره میترکه ..
دوباره نگاه اتشینم رو به سجاد دوختم .. ولی سجاد صفاری تاب نیاورد این نگاه سوزان رو ..وبعد از چند دقیقه بدون هیچ جوابی به نگاهم از اطاق بیرون رفت ...
خیره موندم به دربسته شده پشت سر سجاد نام ..
رمـان چـادرت را مـی بـویـم(تموم شد)
پاسخ
 سپاس شده توسط mosaferkocholo ، | NEON DEMON | ، ☣kHuN aShAm GiRlS☠ ، یاسی@_@ ، Roxanna ، دختر شاعر ، _leιтo_


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان چادرت را می بویم - Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ - 12-07-2014، 9:10

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
  رمـان *مــ ــن اربــاب تــوام!!!
Heart ♥•♥رمــــان به خـاطـر رهـــــــــا♥•♥(تموم شد)
  رمان دختر سر کش(تموم شد)
  رمان من یه پسرم (قسمت اخر تموم شد)
Heart رمـان پـشـت یـک دـیوار سـنـگـی(تموم شد)
  رمـان طلـآیه
  رمـان غرور تلـخ
  رمان هیشکی مثل تـــــ♥ـــو نبود(تموم شد)
Heart رمان آن نیمه دیگر(تموم شد)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان