امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 1.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

❤رمـان قـلـب سـنـگ مـغـرور❤(تموم شد)

#13
قسمت 12


به مظاهر زنگ زدم.

ـ الو مظاهر. خوبی؟

ـ به داداش اخموی خودم. تو چطوری جناب آقای خٌنک؟

ـمزه پرونیت تموم شد؟کارت دارم

ـ باشه بابا . جون به جونت کنن همون یخچالی بودی که هستی...

ـ مظــــــــــاهر..!

ـ خیلی خوب. بابا چرا فازو نول قاطی می کنی....؟ حالا کارت چیه که این موقع شب زنگ زدی؟

ـ مظاهر خونه ای؟ پدرت هم هست؟

ـ چه ربطی به سوال من داشت...

ـ بگو. بهت میگم..

ـ آره خونم. حاج بابا هم هست.. حالا بگو ببینم قضیه چیه؟

ـ پدرت میتونه صیغه ی محرمیت بخونه...؟

ـ چـــــــــی؟ چی بخونه؟

ـ چرا داد میزنی؟ مگه کری؟ میگم می تونه بین دو نفر صیغه ی محرمیت بخونه؟

ـ حسان خوبی؟ صیغه ی محرمیت واسه چی؟ کی می خواد صیغه کنه؟ تو چه کار میخوای بکنی؟

ـ یکی یکی بپرس. فقط یک کلمه. آره یا نه....

ـ آره. اما تا ندونم داری چه غلطی میکنی . صیغه بی صیغه. تو اهل این کثافت بازیا نبودی...

ـ الانم نیستم. فقط میخوام یک شب......ببین خودت منو خوب می شناسی که اهل این چیزها نیستم.. اما الان قضیه فرق داره... می خوام برای یک شب یه دخترو صیغه کنم..

ـ حسان داری چی میگی؟ یه دخترو میخوای صیغه کنی؟ یه دخترو؟ می فهمی داری چی کار میکنی؟

ـ مظار من وقت ندارم. خیالت راحت باشه.. حالا گوشی رو میدی تا پدرت صیغه رو بخونه؟...

ـ حسان. نمی دونم میخوای چیکار کنی؟ اما هر چی هست اصلا خوب نیست.کارت اشتباهِ

ـ می دونم اشتباهِ. اما میخوام این اشتباه رو بکنم.. دیگه با من بحث نکن.گوشی رو میدی یا بدون صیغه کارمو انجام بدم...

مظاهر اینبار سرم دادکشید..........
برای اولین بار....

ـ خیلی عوض شدی حسان.. نمی شناسمت.. حسانی که من میشناختم برای هم کلام نشدن با یه زن حاضر بود از تمام سود شرکتش بگذره.. اما اینی که الان دارم باهاش صحبت میکنم تهدیدم میکنه که اگه صیغه نباشه بدون صیغه کارشو انجام میده... فرق کردی... حسان چه بلایی سرت اومده؟

سرش داد زدم.. تمام اغده های این مدت رو سرش خالی کردم

ـ آره .. بگو...... راحت باش... بگو شدی یه عوضی .....
یه پستی کثافت که هوس کرده یک شب رو خوش بگذرونه.. بگو شده با صیغه یا بی صیغه میخواد کارش انجام میده...آره عوض شدم. باید عوض میشدم.. باید برای انتقامم عوض میشدم.. انتقامی که 14 ساله دارم تحملش میکنم... آره شدم یه عوضی...اما اینو بدون زود قضاوت کردی..

گوشی رو قطع کردم. می خواستم گوشیرو پرت کنم تا تیکه تیکه شه اما نه. باید یکی رو پیدا کنم که مارو بهم محرم کنه.. حالا وقت خالی کردن عصبانیتم نیست... اوف...کی امشب تموم میشه؟

حرفهای مظاهر مدام توی گوشم تکرا میشد..
من عوض شدم..آره عوض شدم اما عوضی نشدم..
من هر چی که شدم پست و کثافت نشدم... من همون حسانم. اما با یه احساس جدیدو ناشناخته.و...مبهم...
گوشیم زنگ خورد.. مظاهر بود.نفسم رو با حالت عصبی بیرون دادم... گوشی رو جواب دادم...
گوشی رو برداشتم.
ـ الو حسان. گوشیرو میدم حاج بابا تا صیغه رو بخونه....

صداش سرد بود. غریبه بود..
مظاهر برای من از برادر نداشتم عزیز تر بود. ولی حالا خیلی غریبه شده بود. نباید بزارم طرز فکرش راجبم عوض شه. نباید بزارم اون فکرای لعنتی رو دربارم بکنه...

ـمظاهر گوش کن. می دونم نگرانمی. می دونم میترسی گند بزنم به زندگیم. اما اینو بدون من حسانم. به قول خودت با زن جماعت هم کلام نمیشم. پس خیالت تخت. عوض شدم اما عوضی نه... ان صیغه باید خونده بشه. نخواه که چیزی بگم چون خودم هم نمیدونم قراره چه اتفاقاتی بیافته.. اما بدون حسان آدم پست و رذلی نیست که بخواد شبش رو با هرزگی به صبح برسونه..

لحن مظاهر برگشت. مثل همیشه اما با تردید....
ـ باشه میشناسمت. اما نگرانتم . حالا که اینقدر محکم حرف میزنی باشه. دخالت نمی کنم. حالا گوشی رو میدم حاج بابا.

همینطور که با حاج بابا صحبت میکردم رفتم سمت ماشین. نشستم.. مهرا سرش رو به شیشه تکیه داده بود. گوشی رو روی بلند گو گذاشتم..صدای حاج بابا توی ماشین پیچید..

ـ پسرم میخوای برای چند وقت صیغه خونده شه..؟
یه نگاه به مهرا کردم هنوز سرشو تکیه به شیشه داده بود. گفتم: یه روز.

با این حرفم سریع سرشو به سمتم گرفتو بهم نگاه کرد. دستمو روی دستش گذاشتم یه فشار خفیفی بهش دادم.

دوباره حاج بابا گفت:
ـ مهریه چی؟پسرم مهریه صیغه واجبه

می خواستم جوابشو بدم که مهرا سریع گفت: من مهریه نمیخوام.

با صدای مهرا حاج بابا چند ثانیه سکوت کرد و ادامه داد:
ـ نمیشه دخترم. باید یه چیزی باشه. هر چنر کم.

نذشتم مهرا ادامه بده سریع گفتم:
ـ باشه حاج آقا . چشم. مهریه اشو میدم. اما الان نمیتونم بگم ولی حتما میدم..
ـ باشه پسرم.

شروع کرد به خوندن صیغه. بعد از قبول کردن ما بدون هیچ حرفی گوشی رو قطع کرد.
و ..........
.......من موندم و دختری که شده بود حلال من و یک شب که قراره تا صبح پر بشه از شعله های انتقام 14 ساله...

ماشین رو روشن کردم. نمیدونستم به کجا میرسیم... اما الان باید بریم...
باید تا تهش بریم...
هر دومون مجبوریم....
پس دیگه نباید فکر بکنیم...

دستم رفت سمت پخش ماشین .روشنش کردم..
آهنگی پخش شد که شاید مناسب حال و هوا من بود امشب....

دلم تنگه مثه ابرای تیره
توی حسی مثه زندون اسیره.
تو از احساس من چیزی نمیدونی
که داری اینجوری منو میرنجونی

یه امشب جای من باش.
جای اونی که چشماش
به در خشک شد
ولی عشقش نیومد.

یه امشب همسفرباش
مثه من دربدر باش
جای اونی که به دنیا پشت پا زد

مهرا برگشت و نگاهم کرد.چشماش هوای بیرون داشت.......... نمدار و خیس...........

باید کاری کنی آروم بگیرم
باید یک لحظه دستاتو بگیرم.

دیگه نتونستم تحمل کنم.دستاشو گرفتم. مانعم نشد. نگاهش از صورتم به پایین کشیده شد و ثابت موند.

باید برگردی امشب باز به این خونه
باید این لحظه ها یادت بمونه


اشک ریخت. اونم مثل من بی طاقت شد.. مثل من بیتاب شد...این آهنگ حرفای دلم بود...

یه امشب مال من باش
مال مردی که دستاش
به غیر دست تو همراهی نداره..

دستاشو محکم گرفتم. نوازش نکردم. فقط پنجهامو لای انگشتاش فرو بردم. میخواستم دستاش توی دستام گم شن. همین.......

بزار یادت بیارم
چجوری بیقرارم.
دل من غیر تو راهی نداره..

چشمای بارونیش دوباره بهم خیره شد. نتونستم از سنگینی نگاهش بگذرم. منم بهش خیره شدم...

من از تو یاد گرفتم تمام زندگیمو
حالا با کی بگم این قصه ی وابستگیمو

باید کاری کنی تا که باز مثه قدیما
به هم خیره بشن چشمای خیس و اشکیه ما
همین امشب که تنهام باید برگردی اینجا

باید کاری کنی آروم بگیرم
باید یک لحظه دستاتو بگیرم.
باید برگردی امشب باز به این خونه
باید این لحظه ها یادت بمونه

یه امشب مال من باش
مال مردی که دستاش
به جز دست تو همراهی نداره
بزار یادت بیارم
چجوری بیقرارم دل
من غیر تو راهی نداره

تمام این مدت فقط نگاهش به من بود. اشک میریخت...
و من با هر قطره ای که از چشماش می چکیدذوب میشدم..آب میشدم...کم میشدم...

دیگه نمی خواستم ببینم. پخش رو خاموش کردمو تا خونه توی سکوت انندگی مردم.

بالاخره رسیدیم.ماشین رو توی پارکینگ خونه پارک کردم. و پیاده شدیم
"مهرا"
بالاخره رسیدیم.....
برگشتیم به این خونه......
خوانه ای که قراره با مردی که الان محرم من شده بگذرونم.

می ترسم ....اما ترسم از حسان فرداد نیست. ....از این خونه نیست.....
از اتفاقیه که قراره برام بیافته مثل تمام دخترای دیگه ترسیدم.....

بهش نگاه کردم .اومد جلو و دستمو گرفت و به سمت خونه رفت.
دستاش گرم بود برعکس دستای من. ...
دلم میخواست گریه کنم ....
. خالی شم...
دلم نمیخواست با بغض شبم به صبح برسه.
می خوام خودمو خالی کنم....
دلم دوباره آغوش این مردو میخواست. ....
مرد مغرور و سردو میخواستم..
نمی دونم چرا...
اما برای لحظه ای همه چیز همه چیز از یادم رفت.
دلیل بودنم در اینجا. اتفاقاتی که از صبح افتاده و قراره امشب برام بیافته.
همه چیزو رو فراموش کردم...
میخواستم برای چند دقیقه بدون هیچ فکری توی آغوش این مرد که الان محرمم بود برم.

و با تمام وجود گریه کنم..
دلم میخواست الان مثل یه تکیه گاه بهش پناه ببرم...

دستمو محکم از دستش کشیدم. برگشت و نگاهم کرد.....
چند قدم رفتم عقب....
و اون ایستاده بود نگاهم میکرد...

اما طاقت نیاوردم با سرعت خودمو توی آغوشش انداختم. دستامو بردم پشتش و پالتوشو محکم چنگ زدم. سرمو توی سینش فرو کردم.
زار زدم. با تمام وجودم گریه کردم.....
ناله زدم.....

دستاش محکم دور کمرم حلقه شد. سرشو روی شونم گذاشت.دستشو بالا آورد و روی سرم گذاشت.نوازشم نکرد فقط دستش روی سرم بود.

از این مرد سردِ بی احساس بیشتر از اینم نمیشه توقع داشت.....
اما فهمید..
فهمید چقدر تنهام ....
فهمید الان شده تکیه گاهم ......
فهمید محتاج این آغوشم. ..روی سرمو بوسید. گذاشت توی بغلش بمونم.
بی صدا ....

با این کارش آرامش رو بهم هدیه داد. اونقدر موندم تا تمام بغضی که توی دلم سنگینی میکرد خالی شد. راحت شدم و برای بار دوم توی آغوش این مرد پر شدم از آرامش.
❤رمـان قـلـب سـنـگ مـغـرور❤(تموم شد)
پاسخ
 سپاس شده توسط دختر شاعر ، !...rana ، هستی0611


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ❤رمـان قـلـب سـنـگ مـغـرور❤ - Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ - 20-08-2014، 23:09

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
  رمـان *مــ ــن اربــاب تــوام!!!
Heart ♥•♥رمــــان به خـاطـر رهـــــــــا♥•♥(تموم شد)
  رمان دختر سر کش(تموم شد)
  رمان من یه پسرم (قسمت اخر تموم شد)
Heart رمـان پـشـت یـک دـیوار سـنـگـی(تموم شد)
  رمـان طلـآیه
  رمـان غرور تلـخ
  رمان هیشکی مثل تـــــ♥ـــو نبود(تموم شد)
Heart رمان آن نیمه دیگر(تموم شد)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان