ترسناک ترین اتفاق دیشب واسم افتاد
من اومده بودم خونه داداشم داشتم رمان ترسناک میخوندم اخه خونه خودمون مهمون داشتیم نمیشد کسی هم خونه داداشم نبود خودم تنها بودم
اقا من داشتم میخوندم به جای ترسناکش که رسید یکی اومده بود پشت وداشت خیلی خیلی محکما به در میکوبید من دیگه روح از تنم جدا شده بود وهی اسم داداشمو بلند بلند صدا میزدم اخه اون فقط منو اذیت میکنه همینطوری که میلرزیدم رفتم درو وا کردم دیدم کسی نیست یه طرف نگاه کردم تا کسی نیست به طرف دیگه ام که نگاه کردم دیدم یه نفر خودشو پایین پله ها چسپونده به دیوار سرشم طرف من کرده چشماشم تا اخرین حد توانش باز کرده وداره نگام میکنه همون موقع یه جیغ فرا بنفش کشیدم وفهمیدم که کار داداشم بوده منم با دستو پای لرزون وچشمون گریون رفتم خونه خودمون بعد که داداشم اومد مامانم کلی دعواش کرد
اونم گفت خب این که میترسه رمان تر سناک نخونه
من اومده بودم خونه داداشم داشتم رمان ترسناک میخوندم اخه خونه خودمون مهمون داشتیم نمیشد کسی هم خونه داداشم نبود خودم تنها بودم
اقا من داشتم میخوندم به جای ترسناکش که رسید یکی اومده بود پشت وداشت خیلی خیلی محکما به در میکوبید من دیگه روح از تنم جدا شده بود وهی اسم داداشمو بلند بلند صدا میزدم اخه اون فقط منو اذیت میکنه همینطوری که میلرزیدم رفتم درو وا کردم دیدم کسی نیست یه طرف نگاه کردم تا کسی نیست به طرف دیگه ام که نگاه کردم دیدم یه نفر خودشو پایین پله ها چسپونده به دیوار سرشم طرف من کرده چشماشم تا اخرین حد توانش باز کرده وداره نگام میکنه همون موقع یه جیغ فرا بنفش کشیدم وفهمیدم که کار داداشم بوده منم با دستو پای لرزون وچشمون گریون رفتم خونه خودمون بعد که داداشم اومد مامانم کلی دعواش کرد
اونم گفت خب این که میترسه رمان تر سناک نخونه