17-01-2019، 19:05
يه روز جلوي چنجره خوابيده جوري که ميتونستم حياط رو ببينم غروب موقعه اذان بود از خواب بيدار شدم سرجام نشستم داشتم با گوشيم ور ميرفتم يهو چشمم افتاد به درخت گردوي که وسط حياط بود ديدم يه زن که موهاش نسبتأ بلند بود و لباس سفيد پوشيده بود من ترسيدم ميخاستم بابامو صدا کنم که غيب شد، چهار روز بعد از اون خونه رفتيم