فصل نهم
کمک!
پس از مدتی ند رفت و نانسی نگران بود که نتواند دزد را پیدا کند.وقتی به اتاقش رفت،همه خواب بودند.ناگهان صدای گربه ای از گاراژ آمد.وقتی به گاراژ رفت دستی بازویش را گرفت و به جایی تاریک برد.او تا به حال آن جای عجیب را ندیده بود.درحالی که جیغ میزد و کمک میخواست،صدای جورج آمد:بس از پشت من بیا بیرون و برو دنبال نانسی بگرد.معلوم نیست کجا رفته...
نانسی دوباره جیغ زد و کمک خواست و جورج و بس بعد از تلاش های بسیار در آن مخفیگاه تاریک را باز کردند و با صورت هایی رنگ پریده به نانسی خیره شده بودند و به آرامی گفتند:خانم کارتر را دزدیده اند... .
کمک!
پس از مدتی ند رفت و نانسی نگران بود که نتواند دزد را پیدا کند.وقتی به اتاقش رفت،همه خواب بودند.ناگهان صدای گربه ای از گاراژ آمد.وقتی به گاراژ رفت دستی بازویش را گرفت و به جایی تاریک برد.او تا به حال آن جای عجیب را ندیده بود.درحالی که جیغ میزد و کمک میخواست،صدای جورج آمد:بس از پشت من بیا بیرون و برو دنبال نانسی بگرد.معلوم نیست کجا رفته...
نانسی دوباره جیغ زد و کمک خواست و جورج و بس بعد از تلاش های بسیار در آن مخفیگاه تاریک را باز کردند و با صورت هایی رنگ پریده به نانسی خیره شده بودند و به آرامی گفتند:خانم کارتر را دزدیده اند... .