امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 3.27
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی

#3
پست دوم!..ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی





*******
--نمی فهمم واقعا!..چه اجباری بود که حتما بیایم اینجا؟!..مگه محله ی خودمون چش بود؟!..
از گوشه ی چشم نگاهش کردم و دسته ی چمدونشو گرفتم سمتش..
-بگیر ببر تو..
--من نمی تونم، بده یکی از همین خدمتکارا ببره.......
- کدوم خدمتکار؟!..بگیر بهت میگم..
به یکی از کارگرا اشاره کرد..
-- همینا پس چین اینجا؟!..من نمی تونم چمدون به این بزرگی رو از این همه پله بکشم ببرم بالا..
و دستاشو رو سینه ش قفل کرد و سرشو چرخوند..
گاهی مثل بچه ها لج می کرد..تو این وضعیت اعصابی واسه کل کل کردن با لیلی نداشتم..
چمدونشو پرت کردم طرفش..جیغ کشید و حیرت زده یه قدم رفت عقب..مات و مبهوت نگاهم کرد..
با اخم سرش داد زدم: به درک نبر..میذارمش پشت در اخر شب شهرداری بیاد ببره، تو هم برو تو تا اون روی سگم بالا نیومده..
-- مگه چیزی هم مونده که بخواد بالا بیاد؟!..
می ترسید ولی همیشه حاضر جواب بود..حتی در برابر منی که خواهربزرگترش بودم..
از صدای جر و بحث ما، مامان اومد تو حیاط و ما رو که تو اون وضع دید زد پشت دستش و لبشو گزید..
-- شماها باز شروع کردید؟!..بذارید برسیم بعد مثل سگ و گربه بیافتید به جون هم..
لیلی که اینجور مواقع می دید مامان قصد شماتت کردنش رو داره مثل همیشه خودش رو لوس کرد و مظلوم نمایانه سرشو زیرانداخت..و با لفظی کودکانه گفت: مامان به خدا همه ش تقصیر صحرا بود!..زور میگه!..
--باز چی شده صحرا؟!..چکارش کردی؟!..
با پام ضربه ی آرومی به چمدونش زدم که دست مامانو گرفت..
- باید از الان یاد بگیره که کاراشو خودش انجام بده..اینجا دیگه خبری از خدم و حشم نیست که صبح تا شب بخواد بهشون دستور بده....
و نگاهه تیزی بهش انداختم که پشت مامان مخفی شد..از کنارش رد شدم..
- مامان بهتره که اینو به دختر کوچولوت بفهمونی؛ نمی خوام مرتب شرایطمونو تو گوشش تکرار کنم، این آخرین باره.........
رفتم رو تراس..و جمله ی آخر مامان رو شنیدم..
-- تو که حال و روز صحرا رو می دونی پس چرا دم به دقیقه به پر و پاش می پیچی دختر؟!..

گارگرا لوازمو چیده بودن تو سالن و هر کدوم مشغول یه کاری بودند..
-- خانم یخچال همینجا باشه خوبه؟..
--خانم این جعبه ها رو کجا بذاریم؟..
--خانم مبلا جاشون مناسبه؟..
دستمو به نشونه ی سکوت آوردم بالا..
-چتونه هی پشت سرهم خانم خانم راه انداختین؟..مگه بهتون نگفته بودم چکار کنید؟!..
-- خانم گفتیم بازم بپرسیم که بعد اگه درست نشد ازمون شاکی نشی..
- اگه همونی که گفتمو انجام بدید شاکی نمیشم..بجنبین دیر شد، تا شب همه ش باید تموم شده باشه..
-- خانم دستمزدمون همونیه که گفتیم، دست آخر از سرش نزنی..حرفت دوتا نشه یه وقت که بعدش..
دستمو تو هوا تکون دادم و یه قدم رفتم جلو..نطقش بسته شد..
- بسه..به جای اینکه وایسی واسه من نرخ تعیین کنی و خط ونشون بکشی برو سرکارت تا پولی که می گیری حلال باشه..من پول واسه این اراجیفی که گفتی نمیدم..شب که شد؛ نقد 800 تومن میذارم کف دستتون، فقط باید کارا طبق همون چیزی که خواسته بودم انجام بشه..پس یالا..
سری تکون دادن و در حالی که زیر لب چیزی رو زمزمه می کردن رفتن سر اثاثیه....
-- صحـــرا......
-مرضو صحرا، جلو چهارتا مرد نمی تونی خفه شی؟..
-- اوه ساری..
- مامان کجاست؟..
-- بیرون..
-چکار می کنه؟..
-- بالا سر کارگراست که اثاثیه رو نزنن به در و دیوار..
- پس تو چرا اینجایی؟..
--کجا برم؟!..
-برو اتاقت..لوازمشو چیدن مابقی کاراش با خودته..
لباشو کج کرد..
--اَ َه..چرا من؟!..خب چی می شد یکی از خدمتکارای عمارتو با خودمون میاوردیم؟!..
- مگه اونا هم جزو اثاثیه حساب می شدن که جمع کنیم بیاریم اینجا؟..نشنیدی تو حیاط چی گفتم؟..
-- حالا هر چی، من نمی تونم کارامو خودم انجام بدم..
- مگه بچه ای؟!..19 سالته..
--به سنم چکار داری؟..تا الان دیدی دست به این چیزا بزنم؟!..همیشه کارامو بقیه انجام دادن پس توقع نداشته باش بتونی یه شبه ازم کوزت بسازی!..

- تو از پس کارای خودت بر بیا، کوزت شدن پیش کش..
-- حالا کجا میری؟!..
تو درگاه بودم ولی چرخیدم سمتش و توپیدم: چیه؟..به تو هم باید جواب پس بدم؟..
-اووووه..خب حالا، چرا گاز می گیری؟!فقط سوال کردم..
چپ چپ نگاهش کردم..
رو تراس بودم ولی صداشو شنیدم..
-- کاشکی به پدرام می گفتی بیاد کمک..اون بدبختم آدم حساب کن، اگه بفهمه بهش نگفتی خون به پا می کنه صحرا حالا ببین.....
پوزخندی زدم و از پله ها رفتم پایین..

ادامه دارد...ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی



ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
خب اینم 2 تا پست از رمان ویرانگر تقدیم همه ی شما دوستای گل خودم..ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
شرمنده که دیشب نتونستم ارسالشون کنم سرعت اینترنتم فوق العاده پایین بود پستا ارسال نمی شدن تا جایی که نتم قطع و وصل می شد!..
هفته ای 1 بار (حالا هر چندتا پست که شد) از ویرانگر پست داریم تا وقتی که ببار بارون رو تموم کنم اونوقت تموم سعیمو می کنم که هرشب بذارم..ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
پس با من همراه باشید..ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، نازنین* ، sara mehrani ، پری خانم ، الینا خانم ، ЯΣΨΗΛΝЕH ، Marzi_1371 ، MinooR ، ستایش*** ، _فرشته_ ، -Demoniac- ، س.گ.و.ل یعنی سوگلی ، mehraneh# ، sardar20 ، اکسوال


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی - s1368 - 12-01-2014، 17:58

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م
  اسم رمانی که دوست دارید بگید تا براتون بذارم
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  چگونه می‌توان نویسنده خوبی شد؟!
  راه های ایجاد شخصیت های هیجانی هوشمند_ داستان و رمان نویسی
  از چه ژانر رمانی بیشتر خوشتون میاد؟
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
  رمان شـــــــــــــــاهـزاده (اثری بسیار متفاوت از نیلوفر جهانجو نویسنده مشهور)
Heart رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
Heart کادوپیچ(رمانی طنر و عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان