امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 3.27
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی

#16
پست سوم!..

این آخرین پسته بچه ها!..
روز خوش!




چترم رو زود مي بندم..
زير بارون ميشينم..
دلم مي خواد عزيزم بازم تورو ببينم..
ستاره ى قشنگم چرا نمى درخشى؟..
تو اين شبهاى تارم نورى به من ببخشى..





*****
-- آخه دختر این چه کاریه؟!..خب همه با هم می ریم دیگه..
- من اینجوری راحت ترم مامان..
لیلی_ ادا نیا تو رو خدا صحرا!..
- همین که گفتم..با تاکسی برید منم چند دقیقه بعد از شما میام..
هنوز واسه رفتن دو دل بودم ولی می دونستم امشبو هر جور شده باید تحمل کنم..اگه مامان اصرار نمی کرد یه شبو با ارامش پشت سر می ذاشتم.......
لیلی دست مامانو گرفت و کشید..
-- بریم مامان اگه بخوای با صحرا بحث کنی تا آخر شب علافیم!..
مامان که هنوز چشمش به من بود گفت: آخه ترسم از اینه نخواد بیاد..جلوی مردم ابرومون میره..
پوزخند زدم..
- نگران نباش مامان گفتم میام یعنی میام..واسه دیدن ریخت نحس اون یارو عجله ندارم..
مامان زد پشت دستش و لبشو گزید..
-- خدا مرگم بده دختر این چه حرفیه می زنی؟....و به لیلی نگاه کرد و نالید: به خدا می ترسم امشب با این اخم و تخمش یه کار دستمون بده..
- شما اصرار دارید، به من باشه که پامم تو دو قدمی خونه شون نمیذارم....درضمن نباید اجازه می دادید سهیل سحرو ببره..پس ما اینجا چه کاره ایم؟..
لیلی مداخله کرد..
-- نامزدشه قراره همین روزا هم عقد کنن چه اشکالی داره؟..خیلی امل فکر می کنی صحرا....
خیز برداشتم سمتش..
- بچه پررو رو ببینا....
با شیطنت بازوی مامانو کشید و جلوی در چشم وابرو اومد..چپ چپ نگاهش کردم ولی نتونستم جلوی خنده ی بی موقعمو بگیرم..
درسته خیلی دختر خودسر و بی خیالیه ولی جونم به جونش بسته ست..
درسته گاهی تندخویی می کنم ولی اگه رفتارم در مقابلشون جدی نباشه حساب نمی برن..به خصوص لیلی که هم بازیگوشه و هم بی تفاوت..ولش کنم هر کار که دلش بخواد می کنه..مخصوصا حالا که بابا هم بینمون نبود تا بخواد بهش خرده بگیره....
واسه سحر که دیگه کار از کار گذشته بود فقط از ته دل امیدوار بودم سهیل واقعا عوض شده باشه..سحرو دوست داشتم و نمی خواستم به کاری مجبورش کنم..ولی خب بازم می دیدم نمی تونم نسبت به کاراش بی خیال باشم..زندگی خواهرم بخشی از زندگی منم بود..حق دخالت نداشتم ولی حق اینو داشتم که راهنماییش کنم..

اما تا اینجا فهمیدم راهش این نیست..من هرچی چوب بندازم لای چرخش اون بدتر می کنه..آینده تو دستای خودشه و اونو با سهیل دوست داره..منم چیزی جز خوشبختی سحر برام مهم نبوده و نیست..
گرچه هر بار چشمم به ریخت سهیل میافته یاد کارایی که کرده اذیتم می کنه ولی بازم به خاطر دل خواهرم سکوت می کنم..سحر همه چیزو می دونست و می گفت عاشقشه و این چیزا براش مهم نیست..و فقط این من بودم که نمی تونستم همه چیزو به راحتی نادیده بگیرم..
*****
شالمو انداختم رو سرم که موبایلم زنگ خورد..نُچی کردم و نفسمو محکم دادم بیرون..با این دفعه بار پنجم بود که مامان زنگ می زد..خوبه فقط چهل دقیقه از رفتنشون گذشته..
بدون اینکه به شماره نگاه کنم جواب دادم و تند تند گفتم: الهی قربونت برم دارم میام..تو راهم..
--.........
-الو..مامانم........
--.............
پس چرا حرف نمی زنه؟!..چندبار پشت سرهم صداش زدم ولی جواب نداد..قطع کردم و با شک لیست آخرین تماسامو آوردم و به شماره ش زل زدم..ناشناس بود..
گوشی تو دستم لرزید و دوباره زنگ خورد..دو دل بودم جواب بدم یا نه..اخمامو کشیدم تو هم و انگشت اشاره ام دکمه ی سبز گوشیمو لمس کرد....

لعنتی..بازم جواب نداد و اینبار اون بود که تماسو قطع می کرد..
این دیگه کیه؟!..مسخره، بازیش گرفته؟!..
شاید مزاحمه می خواد سر به سرم بذاره..از این مردم بیکار که صبح تا شب کارشون غیب کردن و تهمت زدن به این و اونه بعید نیست!..هه.............

نشستم پشت فرمون و از خونه زدم بیرون..فقط چندتا کوچه از ما بالاتر بودن..
از رکبی که سحر بهم زده بود دندونامو رو هم فشار دادم....
سحر ســحر سحـــــر..فقط همین مونده بود که از تو هم رودست بخورم!..

ادامه دارد...
ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
پاسخ
 سپاس شده توسط z2000 ، m love f ، نازنین* ، ♥h@di$♥ ، sara mehrani ، الینا خانم ، -Demoniac- ، پریاجوون ، mehraneh# ، اکسوال ، Doory
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی - s1368 - 02-02-2014، 8:18

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م
  اسم رمانی که دوست دارید بگید تا براتون بذارم
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  چگونه می‌توان نویسنده خوبی شد؟!
  راه های ایجاد شخصیت های هیجانی هوشمند_ داستان و رمان نویسی
  از چه ژانر رمانی بیشتر خوشتون میاد؟
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
  رمان شـــــــــــــــاهـزاده (اثری بسیار متفاوت از نیلوفر جهانجو نویسنده مشهور)
Heart رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
Heart کادوپیچ(رمانی طنر و عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان