امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 3.27
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی

#25
پست سوم!..ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی


ناز کن تا روز و شب غرق تمنایت شوم..
تا قیامت شاعر چشمان زیبایت شوم..
از ازل زیباترین تصویر دنیا بوده ای..
کاش می شد تا ابد محو تماشایت شوم..
دوست دارم لحظه ای که دل به دریا می زنم..
قایقم را بشکنی تا غرق دریایت شوم..!!
ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی






زبونشو رو لب پایینش کشید و نگاهشو به زیور خانم دوخت..
-- قبلا با مادر سهیل برخورد داشتی؟..
سوالی نگاهش کردم که گفت: یعنی میگم از من یا خودمون حرفی نزده؟..
ابروهامو بردم بالا..مشکوک می زد..
- سحر کشش نده، بگو موضوع چیه؟..

کلافه سرشو تکون داد..
--چه می دونم مثلا یه حرفی، چیزی..آخه خیلی خشک باهاش رفتار کردی گفتم شاید....
پوزخند زدم..
پس دردش اینه!..

همون پوزخندم کافی بود که سحر تا تهشو بخونه..
بدنش سست شد و نفسشو داد بیرون..
--حدس می زدم بدونی..گفتم بی دلیل سرد نمی شی..
-من باید از مامان می شنیدم؟..نباید به من می گفتی؟..
-- آخه برام مهم نبود..
- اگه مهم نبود پس چرا واسه پرسیدنش دستپاچه بودی؟..اگه واسه تو ساده ست سحر، واسه من نیست!..

سرشو زیر انداخت و انگشتر ظریف توی انگشتشو به بازی گرفت..
سرمو بردم جلو و سعی کردم لحنم عاری از خشونت باشه..حداقل یه امشبو....
- سحر تا اینجا نخواستم تو کارت دخالت کنم..خودتم خوب می دونی که چقدر دوستت دارم و انقدری به خواسته هات احترام گذاشتم که سهیل و به عنوان عضوی از خونواده قبول کردم ولی تو در قبال این اعتماد نباید منو آدم حساب می کردی؟..این همه مدت مادرش حقیرت کرد و تو ساکت موندی؟..یعنی تا این حد فکر کرده بی کس و کاری که.........
-- نه صحرا تو رو خدا شلوغش نکن..من سهیل و دوست دارم کاری هم به مادرش ندارم..مهم سهیل ِ..من می خوام با اون زندگی کنم نه مادرش....

لبامو کشیدم رو هم و سرمو بردم عقب..از نگاهم فرار می کرد..عصبانی بودم ولی حیف که اینجا جاش نیست..
عشق چشماشو کور کرده بود..
حقایقی که باید می دید رو نمی دید..
یه روز به حرفم می رسه ولی..
امیدوارم دیر نباشه!..

یاد اون روز افتادم..تقریبا یکی دوهفته پیش بود.. وقتی از بیرون برگشتم خونه ناخواسته از تو راهرو مکالمات مامان و با کسی که پشت خط بود شنیدم..
داشت بحث می کرد ولی کمی بعد فهمیدم مادر سهیل پشت خطه..
قطع که کرد رفتم تو و ازش پرسیدم ولی یه جورایی شونه خالی می کرد تا حرف نزنه..
هرطور بود راضیش کردم..تا اینکه فهمیدم مادر سهیل هر از گاهی که سهیل سحرو می بره خونشون این زن با نیش و کنایه اشکشو در میاره..تا جایی که سحر به سهیل التماس می کنه اونو برگردونه خونه!..
وقتی شنیدم خواستم به سهیل زنگ بزنم ولی مامان نذاشت..
گفتم منو ببر خونه شونو نشونم بده، بازم راضی نشد..قسمم داد به روی سحر نیارم تا زیور خانمو راضی کنه دست از لوغوزخونی بکشه و کاری به سحر و سهیل نداشته باشه..
گرچه سهیل پشیزی برای من اهمیت نداشت..فقط سحر برام مهم بود..فقط خواهرم!..
تا همین امشب به زور سکوت کردم و هر بار به یه بهونه ای ساز مخالف زدم که سحرو برگردونم ولی نشد..
نه می خواستم تو زندگیش دخالت کنم و نه می تونستم بی تفاوت باشم..بدجور گیر کرده بودم..
از طرفی گذشته ی سهیل می اومد پیش چشمام و همینا اوضاعو خراب تر می کرد!..

امشب هم که با مادرش چشم تو چشم شدم دیدم نمی تونم آروم باشم و جوری رفتار کنم که انگار نه انگار چیزی شده ..
بالاخره باید یکی جلوی این جماعت بایسته یا نه؟!..
یعنی چی که به آبا و اجداد ما انگ دزدی می چسبونه و میگه مالمون حروم بود که به باد رفت..حالا هم سحر چشمش دنبال ثروت سهیله نه خودش..
وای که اگه جلوی من به سحر اینا رو گفته بود می دونستم چطوری باید جوابشو بدم..
تق ِ گندکاریای پسر خودش همه جا رو برداشته و بازم به خاطر سحر ما هیچی نمی گیم..
اونوقت اونا به کار نکرده محکوممون می کردن؟!..

ادامه دارد...ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، m love f ، نازنین* ، sara mehrani ، الینا خانم ، ЯΣΨΗΛΝЕH ، -Demoniac- ، پریاجوون ، mehraneh# ، اکسوال


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی - s1368 - 16-02-2014، 12:06

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م
  اسم رمانی که دوست دارید بگید تا براتون بذارم
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  چگونه می‌توان نویسنده خوبی شد؟!
  راه های ایجاد شخصیت های هیجانی هوشمند_ داستان و رمان نویسی
  از چه ژانر رمانی بیشتر خوشتون میاد؟
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
  رمان شـــــــــــــــاهـزاده (اثری بسیار متفاوت از نیلوفر جهانجو نویسنده مشهور)
Heart رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
Heart کادوپیچ(رمانی طنر و عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان