امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 3.27
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی

#27
سلام دوستای گل خودم..ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
اومدم با 3 پست از ویرانـــگر..ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
بریم که داشته باشیم هیجانات امشبو..ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
راستی ویرایششون نکردما..داغ ِ داغه!..ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی




ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
عـــــشــــــق...
زیــبــا تــریـــن لــذتــی اســت ک بـه وقــتِ اِرتــکــابِ آن ...
خـــداونـــد...
بــرایِ بـــشـــــر...
ایـــســـتــــاده "دســـت" مــیزنـــد...
*زیــبــا عــــاشـــق بشـــویــــد و بـــمانـــیــد*
ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی




-- صحرا؟..
با یه نفس عمیق حواسمو جمع کردم..چشمای نگران سحر رو صورت اخم آلود من بود!..
-- صحرا تو هم یه روزی پوریا رو دوست داشتی..نمی خوام مقایسه کنم می دونم الان میگی سهیل کجا و پوریا کجا؟ولی خواهش می کنم درک کن که من سهیل و از ته دل دوست دارم..با بدی و خوبیش کنار اومدم چون می دونستم برام مهم نیست..من سهیل و همینجوری که هست دوست دارم، اونم همینطور..از من هیچی جز علاقه نمی خواد..از کارای گذشته ش پشیمونه اینو خودش صادقانه بهم گفته..حالا چرا من به خاطر اخلاق مادرش که مثلا از من خوشش نمیاد بیام رابطه مو با کسی که تو این دنیا بیش از اندازه دوسش دارم خراب کنم؟!..

- شاید حق با تو باشه..شاید سهیل واقعا تغییر کرده ..امیدوارم روزی نرسه که مجبور بشی برعکس همه ی اینایی که امشب به من گفتی رو به زبون بیاری..امیدوارم!..

لبخند زد و سرشو تکون داد..
-- من تا آخر عمرم پای حرفم هستم..دیگه حله؟!..
جوابی ندادم فقط سرمو به آرومی تکون دادم..انگار خیالشو راحت کرده بودم..با لبخند از کنارم بلند شد و رفت پیش اقوام سهیل..

هنوز حواسم پرت اون اس ام اس و محتوای چرت و مزخرفش بود که صدای ریز یه دختر منو از فکر بیرون کشید!..
نگاهمو از رو دستام کشیدم بالا..
یه دختر تقریبا هم سن و سال خودم 23 یا 24 ساله با لبخند جلوم ایستاده بود..
--اجازه هست؟!..
به کنارم اشاره می کرد..سرمو تکون دادم و کمی رو مبل جا به جا شدم..
- بله، خواهش می کنم!..

تشکر زیر لبی کرد و نشست..بوی عطر ملایمی که به خودش زده بود با یه نفس، حفره های بینیمو پر کرد..
قد بلند بود و هیکل نه چاغ و نه لاغری داشت..نسبتا توپُر با پوست سفید و چشمای عسلی و ابروهای کمونی..کت و شلوار خوش دوخت آبی روشن با شال و کفش سفید..
خوش پوش بود..
همیشه از آدمای خوش لباس خوشم می اومد..و در مقابل از جلف بازی و آرایش های تند و زننده بیزارم!....
ته چهره ش شبیه سهیل بود..حدس زدم سوگند، خواهرش باشه که قبلا اسمشو از مامان شنیده بودم!...........

دستشو به نشونه ی آشنایی جلو آورد و با لحن صمیمی و دوستانه ای گفت: من سوگندم..خواهر کوچک تر سهیل....
از ادبش خوشم اومد..به نظر دختر خوب و مهربونی می اومد!..
با لبخند کمرنگی دستمو تو دستش گذاشتم..
- و منم صحرا!.......
-- بله، تعریفتونو از سحر شنیدم!..
- لطف دارید!..
با تردید لبخند زد و من من کنان گفت: میشه که.. صحرا صدات بزنم؟..
از تردیدش واسه یه همچین چیز ساده ای لبخندم رنگ گرفت..
با تکون سر رضایت دادم که خنده ی آرومی کرد و خجالت زده گفت: تو رو خدا یه موقع فکر نکنی چایی نخورده پسرخاله شدما..از همون موقع که اسمتو شنیدم نمی دونم چرا ازش خوشم اومد..یه جورایی خاصه!....

لبخند ریزی که کنج لبام بود رو حفظ کردم و گفتم: خوبه..پس با این اوصاف اگر خودم تو جمعتون حضور نداشتم ذکر و خیرم بوده....حالا واقعا خیر بوده یا شر؟..
لبخند داشت ولی تعجب هم تو چشماش بود..
-- نه بابا این چه حرفیه؟!..اتفاقا سـ ....
-- سوگند..دخترم یه دقیقه بیا اینجا کارت دارم!..
--باشه مامان جان الان میام..

و رو به من لبخند زد و دستشو رو دستی که رو پام بود گذاشت و دوستانه فشرد..
-- خیلی دوست دارم باهات بیشتر آشنا شم!..
-بله..چرا که نه!..
-- حتما یه روز قرار میذاریم همدیگه رو می بینیم اوکی؟!..
سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم..با یه ببخشید ِ زیر لبی از کنارم بلند شد و رفت پیش مادرش که نگاهه تیزش از اول تا آخر رو ما بود!..

یه جورایی از سوگند خوشم اومده بود..معلوم بود دختر خوش قلب و مودبیه..خوبه که حداقل تو این خونواده یه همچین دختری کنار سحر هست!..

ادامه دارد...ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، m love f ، نازنین* ، sara mehrani ، الینا خانم ، ЯΣΨΗΛΝЕH ، fatigol2015 ، -Demoniac- ، پریاجوون ، mehraneh# ، اکسوال


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی - s1368 - 20-02-2014، 9:32

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م
  اسم رمانی که دوست دارید بگید تا براتون بذارم
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  چگونه می‌توان نویسنده خوبی شد؟!
  راه های ایجاد شخصیت های هیجانی هوشمند_ داستان و رمان نویسی
  از چه ژانر رمانی بیشتر خوشتون میاد؟
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
  رمان شـــــــــــــــاهـزاده (اثری بسیار متفاوت از نیلوفر جهانجو نویسنده مشهور)
Heart رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
Heart کادوپیچ(رمانی طنر و عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان