امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 3.27
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی

#28
پست دوم!..:9lp:

توجه توجه:

بچه ها هرکی پست سوم براش باز نشد این کارو بکنه: برید توی کنترل پنل کاربری، توی قسمت پروفایل شما آخرین گزینه یعنی ویرایش تنظیمات رو انتخاب کنید بعدش تعداد ارسال های موجود در هر صفحه رو نمایش 25 ارسال در هر صفحه انتخاب کنید.


ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
"سقوط" زیباترین اتفاق دنیاست،
آنجا که تو در آغوش من می افتی!
ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی




تا موقع شام هیچ اتفاق خاصی نیافتاد..
مهمونیشون اونجور که فکر می کردم نبود!..
تصورم ازش یه پارتی خانوادگی بود..که توش همه می زنن و می رقصن و همه چیز هم نسبتا آزاده..درست مثل مهمونی هایی که وقتی پدرم کنارمون بود دعوت می شدیم..
اینجا بر خلاف تصور من همه شال و روسری سرشون بود و اکثرا یا کت و شلوار پوشیده بودن یا کت و دامن..یا حتی ساپورت و تونیک آستین بلند..
و من یه مانتوی تقریبا کوتاه خردلی پوشیده بودم با شال و کفش سفید و شلوارمم یه کتان تنگ که اونم باز سفید بود..

خونه شون انگار فقط از همون یه سالن تشکیل نشده بود..برای صرف شام همه رو به سالن دوم راهنمایی کردن که مجاور همین بود ولی با دکوری ساده تر و میزی بزرگ و شاهانه هم وسط قرار داشت که روش انواع و اقسام غذاها و دسرها و نوشیدنی های مجاز چیده شده بود..
سحر کنار سهیل اونطرف میز ایستاده بود من و مامان اینطرف..

کمر درد مامان شروع شده بود و حس کردم نمی تونه درست بایسته..
- خوبی مامان؟..
-- خوبم..شامتو بخور..
-بیا..بیا بشین اینجا..مگه دکتر نگفت زیاد سرپا نباش؟!..

زیر بازوشو گرفتم و آروم آروم بردمش سمت یکی از صندلی هایی که دور سالن به ردیف چیده بودند..
ناله کنان نشست و وقتی مطمئن شدم که حالش بهتره برگشتم سر میز..یه بشقاب برداشتم و از غذاهایی که می دونستم واسه ش خوبه و چربی کمتری داره گذاشتم، با یه لیوان دوغ برگشتم پیشش..
-- زحمت نکش دخترم..یه کم بهتر شم میام سر میز..اینجوری خوبیت نداره!..
با حرص بشقابو گذاشتم رو میز کوچیکی که آورده بودم نزدیکش..
- یعنی چی خوبیت نداره؟..ول کن مردمو چشم دارن می بینن حالت خوب نیست..بخور تا سرد نشده..
-- صحرا آروم تر حرف بزن کسی بشنوه زشته دختر..
- خب بشنون..ول کن این حرفا رو..بخور غذاتو هر چی هم نیاز داشتی بگو خودم برات میارم..
-- پیر شی مادر..تو که ماشاالله همه چی گذاشتی..دستتم درد نکنه..برو شامتو بخور!..

برگشتم سر میز..فقط یه کم برنج و جوجه ریختم تو بشقابم و کمی سالاد ..کناری ایستادم و مشغول شدم..ولی نگاهم مسخ ِ اون قحطی زده های بدبختی بود که انگار صد ساله جا بودن که از بی غذایی دارن خودشونو رو همین میز خفه می کنن..
نگاهم به مرد چاقی افتاد که از سر و شکل و تیپ و قیافه ش کامل مشخص بود از اون خرمایه های اصل ِ ..یه نفس دو لپی می خورد..جوری که هنوز رون مرغ ِ فلک زده تو دهنش بود و رو میز دنبال پارچ نوشابه می گشت، یه دستشم بشقاب پلو بود..
-خب مردک مگه شیکم گاو داری؟..این چه وضعشه..به قول مامان قدیمیا بیخود نگفتن که از دهن گشنه بگیر بذار دهن اونی که سیره..چقدر حرص می زنه..اَه از اشتها افتادم....

داشتم زیر لبی بهش می توپیدم که یه دفعه یه صدای مردونه از پشت ستونی که بهش تکیه داده بودم گفت: ولی من یه جای فوق العاده سراغ دارم که می تونید با خیال راحت اونجا غذاتونو میل کنید!..قول میدم هیچ قحطی زده ای هم گذرش به اونجا نیافته!...
با تعجب برگشتم و نگاهش کردم..نگاهه مشکی و براقش تو چشمام فرو رفت..
جدی زل زده بود تو چشمام..اومد و کنارم ایستاد..صورتشو چرخوند سمت مهمونا و یه تای ابروشو برد بالا..
-- اومممم درسته..منم بودم از اشتها می افتادم!..
یه دستشو برده بود تو جیبش و با دست چپش لب کتشو گرفته بود..
برگشت و نگاهم کرد..نگاهمو با اخم کمرنگی از رو صورتش برداشتم..
به مامان نگاه کردم..سحر پیشش بود..

--صـــحرا خانم؟!..
اسممو یه جوری صدا زد که باعث شد تیز نگاهش کنم..با یه قدم بلند رو به روم ایستاد ولی با فاصله..حالا هر دو دستشو برده بود تو جیبش..
بشقاب غذامو تو دستم فشردم..و از حرصش که بهش بفهمونم بی خیالم و انقدر برام بی اهمیته که حواسم بهش نیست، یه تیکه از جوجه ی توی بشقابمو زدم سر چنگال و گذاشتم دهنم..ولی وامونده از بس خشک بود جویده هم نمی شد چه برسه بخوام قورتش بدم..
با حسرت از رو شونه های پهنش به پارچ های خنک و رنگارنگ نوشابه های روی میز نگاه کردم..لقمه هنوز تو دهنم بود..خواستم از کنارش رد شم که نذاشت..هیکلش در برابر من زیادی بزرگ و چهارشونه بود..

ادامه دارد...ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، m love f ، نازنین* ، sara mehrani ، الینا خانم ، ЯΣΨΗΛΝЕH ، -Demoniac- ، پریاجوون ، mehraneh# ، اکسوال


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی - s1368 - 22-02-2014، 8:50

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م
  اسم رمانی که دوست دارید بگید تا براتون بذارم
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  چگونه می‌توان نویسنده خوبی شد؟!
  راه های ایجاد شخصیت های هیجانی هوشمند_ داستان و رمان نویسی
  از چه ژانر رمانی بیشتر خوشتون میاد؟
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
  رمان شـــــــــــــــاهـزاده (اثری بسیار متفاوت از نیلوفر جهانجو نویسنده مشهور)
Heart رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
Heart کادوپیچ(رمانی طنر و عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان