امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 3.27
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی

#47
پست پنجم!..

هرقدر رفاقت بکنم می ارزی
اظهار صداقت بکنم می ارزی
آنقدر عزیزی تو برایم ای دوست
صدبار که یادت بکنم می ارزی!

_____________________________________







-- دخترم چرا غذا گرفتی؟لوبیا پلو درست کرده بودم که دوست داری..
کبابا رو گذاشتم رو کابینت و با خوشرویی گفتم: لوبیا پلوتم می خورم بی بی خانم..تا خود شب اینجا وَر ِ دلتم خاطرت جمع باشه!..

برق خوشحالی رو تو چشماش دیدم..با لبخند گفت: قدمت سر چشمم دخترم..از خدامه که پیشم بمونی..

داشتم ظرفای کباب رو خالی می کردم تو بشقاب که یاد حرفای بی بی پشت تلفن افتادم....یعنی باهام چه کار داشت؟!..اونم اینطور با عجله؟!..

بی بی داشت سفره رو پهن می کرد که بشقاب به دست از آشپزخونه اومدم بیرون و تا چشمم بهش افتاد پرسیدم: بی بی اتفاقی افتاده؟..
-- چرا دخترم؟..
- راستش جوری پشت تلفن گفتی بیام اینجا که..گفتم شاید چیزی شده باشه!..راستی مگه قرار نبود بری زیارت؟..پس چی شد؟.........

بشقابا رو از دستم گرفت و گذاشت تو سفره..
صورتش خسته بود و لبخندش پر از غم..
ناله کنان کنار سفره نشست و دستی به زانوهاش کشید..
-- بیا بشین دخترم..بعد از ناهار مفصل می شینیم و با هم حرف می زنیم..الان خسته و گرسنه ای یه چیزی بخور جون بگیری بعد..بیا مادر..

با یه پارچ آب و لیوان برگشتم تو اتاق و کنارش نشستم..همونطور که خواسته بود تا بعد از غذا چیزی نپرسیدم ولی فقط خدا می دونست که تا چه حد مشتاق بودم بدونم قراره بی بی راجع به چی حرف بزنه؟!..

بعد از ناهار دو تا چایی ریختم و نشستم کنارش..
چاییمونم تو سکوت خوردیم..ولی بی بی همچنان تو فکر بود..حس کردم امروز رنگ پریده تر از همیشه ست..
استکانشو که گذاشت تو سینی، به پشتی ترکمن قرمزش تکیه داد و به پاهاش دست کشید..
رو زانو رفتم طرفش و جلوی پاهاش نشستم..با سر انگشتام جوری که دردی رو حس نکنه پاهاشو ماساژ دادم!..
همیشه وقتی از درد زانوهاش می نالید همین کارو می کردم....

بعد از مرگ بابا و پوریا، هفته ای 2 روز بهش سر می زدم..اگه کار فروشگاه و خونه رو دوشم نبود هر روز این مسیر رو طی می کردم فقط به عشق بی بی سادات....

-- پیر شی مادر..ایشاالله هر چی از خدا می خوای بهت بده..
تو سکوت نگاهش کردم..
خط نگاهمو خوند و لبخند کم جونی زد و گفت: چی بگم دخترم؟..چی بگم؟..مگه درد منه پیرزن تمومی داره؟....بار سفرمو بسته بودم که برم پابوس آقا....می دونی چرا؟..

سکوتم رو که دید، با صدایی لرزون گفت: تو اون هفته یه نامه به دستم رسید..فرستنده ش از مشهد بود..می دونی اون نامه رو کی برام فرستاده بود؟.......

بغض داشت..نگاهش یه گوشه ثابت مونده بود..بریده بریده زمزمه کرد:نوه م..پسرم..طاهای بی بی..بالاخره ازش..یه خبر به دستم رسیده بود!..

ادامه دارد...
ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
پاسخ
 سپاس شده توسط sara mehrani ، ♥h@di$♥ ، m love f ، ЯΣΨΗΛΝЕH ، -Demoniac- ، پریاجوون ، mehraneh#


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی - s1368 - 12-05-2014، 8:30

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م
  اسم رمانی که دوست دارید بگید تا براتون بذارم
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  چگونه می‌توان نویسنده خوبی شد؟!
  راه های ایجاد شخصیت های هیجانی هوشمند_ داستان و رمان نویسی
  از چه ژانر رمانی بیشتر خوشتون میاد؟
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
  رمان شـــــــــــــــاهـزاده (اثری بسیار متفاوت از نیلوفر جهانجو نویسنده مشهور)
Heart رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
Heart کادوپیچ(رمانی طنر و عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان