امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 3.27
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی

#51
پست دوم!...
______________________________________________



لبخند کمرنگی نشست رو لبش..
برگشتم و به لیلی که یه نفس افتاده بود به جون سالادهای توی ظرف، گفتم: ظرفای امشب با تو ِ ها..حواست که هست؟!..

با لپای پر در حالی که دور لبش مملو از سس بود نگاهم کرد..
-- ترسیدی اگه یادم نندازی شب کابوس ظرفای نَشُسته رو ببینی؟!..

من و سحر همزمان صدامون بلند شد..
-اَََََه..ببند اون دهنتو حالمونو بهم زدی..
لقمه شو با خنده قورت داد..

- محض حواس جمعی ِ خودت گفتم که با شکم پر پشت ظرفشویی نباشی..آخرشم با کلی آه و ناله میندازیشون گردن سحر..

لب و لوچه شو ورچید و بلند شد..دستی به شکمش که کمی برجسته شده بود کشید و گفت:امشب چقدر گشنه م بود، از بس خوردم دارم می ترکم..
- تا تَرَک بر نداشتی برو سمت ظرفا..من و سحر میزو جمع می کنیم..
-- یه وقت خسته نشید؟!....
انگشت اشاره ش رو گرفت بالا و رو به سحر با هیجان گفت: راستی سحر واسه ت گفته بودم وقتی صحرا تیریپ ِ فرماندهه پادگانو بر میداره من یاد مدیر دوران دبیرستانمون میافتم؟..

سحر خندید و بشقابا رو یکی یکی جمع کرد و گذاشت رو هم..
-- لابد به خوشگلی صحرا بوده؟..آخه آدمای خوشگل و خوش تیپ خوب تو مغزت جا می گیرن..

لیلی سرشو تکون داد و خنده ی موذیانه ای کرد..
همونطور که دست کشاشو دستش می کرد آهی کشید و گفت: یادش بخیـــر..یه پا معلم اخلاق بود واسه خودش..جون سحر یه چیز میگم یه چیز می شنوی..همین که می دید 3.4 تا دختر دور هم جمع شدن دارن میگن و می خندن همچین سرشون نعره می کشید که بچه ها نمی دونستن از دیوار برن تو کلاس یا از در....مثل مورچه ای که روشون آب بپاشی ولوله ای میافتاد بینشون..طرف 32 سالش بودا ولی از بس که اخلاقش نمونه بود هیچ کس نمی اومد بگیرتش بلکم از ترشیدگی خلاص شه بیچاره!..من که میگم حسرت شوهر رو دلش مونده بود که کیسه ی خوش اخلاقیاش اینجوری ته کشید..ته مونده هاشم به ما بدبخت بیچاره های مدرسه رسید که شبا از درد گوش نتونیم چشم رو هم بذاریم!..هـــی..یادش بخیر!....

سحر و مامان غش غش می خندیدن..
یه دفعه لیلی زد زیر خنده و گفت: اما خداییشو بخوام بگم صحرای ما خوشگله..مگه اینکه طرف گول همین یه امتیازشو بخوره بیاد بگیرتش..مدیر فلک زده ی ما که این یه امتیاز ناقابلم نداشت!..

ادامه دارد...
ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
پاسخ
 سپاس شده توسط sara mehrani ، ♥h@di$♥ ، m love f ، ЯΣΨΗΛΝЕH ، -Demoniac- ، پریاجوون ، mehraneh# ، فاطمه 86
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی - s1368 - 02-06-2014، 8:43

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م
  اسم رمانی که دوست دارید بگید تا براتون بذارم
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  چگونه می‌توان نویسنده خوبی شد؟!
  راه های ایجاد شخصیت های هیجانی هوشمند_ داستان و رمان نویسی
  از چه ژانر رمانی بیشتر خوشتون میاد؟
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
  رمان شـــــــــــــــاهـزاده (اثری بسیار متفاوت از نیلوفر جهانجو نویسنده مشهور)
Heart رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
Heart کادوپیچ(رمانی طنر و عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان