انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: شعر بگو شعر بشنو ،فقط شعر عربی :]
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
لا تسأل ما هي أخباري
لا شيءَ مهم إلا أنت
فإنك أحلى اخباري
لا شيء مهم إلا أنت
وكنوزُ الدنيا من بعدِك
ذرّات غُبارِ
لا تسأل ما هي أخباري
أنا منذ عرفتك لا أتذكر
حلمَ الفجر ووجهَ الورد ولونَ الأشجار
لا أتذكر صوتَ البحر وعزفَ الموجِ وشدوّ الأمطار
يا قدراً يسكنُ روحَ الروحِ ويرسمُ شكلَ الوقتِ
ويغزلُ بالحبِ نهاري
لا تسأل ما هي اخباري
وكنوزُ الدنيا من بعدك
ذرّات غُبارِ
——————————————
از من نپرس «چه خبر؟»
جز تو چیزی مهم نیست
چون تو شیرین ترین خبرم هستی
و گنجینه های دنیا بعد از تو
ذرات غبارند
از وقتی تو را شناختم
رؤیای سپیده دم و سیمای گل و رنگ درختان را به یاد ندارم
صدای دریا و نوای موج و آوای باران را به یاد ندارم
ای تقدیری که در روحِ روح خانه کرده ای و شکل زمان را ترسیم می کنی
و روزم را با تار و پود عشق می بافی
از من نپرس که «چه خبر؟»
 
شعر: سعاد الصباح
لو كانَ لي قلبان لعشت بواحدٍ
وأفردتُ قلباً في هواكَ يُعذَّبُ


مرا دو قلب اگر می‌بود، با یکی می‌زیستم
و دیگری را رها می‌کردم در عشق تو عذاب بکشد

#قیس ابن الملوّح (مجنونِ لیلی)










قلب لكي تحيا، وقلبان لكي تحب..

قلبی برای زیستن‌، و دو قلب برای عاشقی‌ات..

#قاسم_حداد (شاعر بحرینی)
«احببتک بکل الطرق ‏و اولها الصمت.»
‏به همه‌ی روش‌ها دوستت داشتم.
و اولینش سکوت بود...
‏لأنني أبحر في عينيك
قلت لهم رأيتُ كل شيء
في الخطوة الأولى من المسافة!




چون در چشمان تو دریانوردی می‌کنم
به آنها گفتم همه چیز دیدم
در نخستین گام از راه دراز!

#آدونيس
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم برنمی‌آید!




اعذريني إن كنتُ أحبكِ
ولا أستطيع فعل أي شيء!

#رسول_یونان
ولكن من أنت؟

سفينة؟ أين أشرعتك؟

صحراء؟ أين رياحك ونخيلك؟

ثورة؟ أين راياتك وأصفادك؟

إنني لا أعرف عنك أكثر ممّا أعرف عن اللّيل

ولكن من يسلبك منّي

يغامر مع أعظم غضب في التّاريخ

كمن يسلب الجنود الموتى

خواتمهم وبقايا نقودهم

وهم مازالوا ينزفون على أرض المعركة.

قولي لمن يريد:

هذا ولدي ولم أنجبه من أحشائي.

هذا وطني ولم أعرف له حدودًا

هذا محتلّي ولم أرفع في وجهه صوتًا أو حصاة

اهدروا دمه. اقتلوه

ولكن شريطة أن يسقط بين ذراعي.

————————————

تو اما کیستی؟

کشتی‌ای؟ بادبانت کو؟

بیابانی؟ بادهایت کو نخل‌هایت کو؟

انقلابی؟ پرچم‌ها و زنجیرهایت کو؟

شناختی فراتر از شناخت شب از تو ندارم من

اما آن که بخواهد تو را بگیرد از من

با بزرگترین خشم تاریخ رو به رو ست

به سان آن که انگشتری ها و مانده‌ی پول و دارایی سربازهای کشته شده را

به یغما می‌برد در حالی که هنوز در میدان جنگ خون می ریزند

بگو به آن که قصدی دارد:

این پسرم است در حالی که من او را نزاییده‌ام

این وطن من است و مرزی برای آن نمی‌شناسم

این اشغالگر من است و در برابرش فریاد نمی زنم و سنگی برنمی دارم

خونش را مباح سازید و او را بکشید

اما به شرطی که میان بازوانم بیفتد

محمد الماغوط
‏الورقة التي لم تسقط في فصل الخريف :
خائنة في عيون أخواتها.
وفيّة في عين الشّجرة.
متمرّدة في عيون الفصول.
فالكل يرى الموقف من زاويته.





برگی که در پاییز نیفتاده است:
از نظر خواهرانش خیانتکار است.
مومن در چشم درخت.
شورشی در نگاه فصول.
همه موقعیت را از زاویه خود می بینند
‏قدرك أنتِ فهو أن تكوني حبيبتي
ولن تهربي من هذا القدر أبداً...




سرنوشتِ تو آن است که محبوبِ من باشی
و هرگز از این سرنوشت گریزَت نخواهد بود...

#نزار_قباني
ووجهٌ أمدَّ الصباحَ جمالاً
‏فحيَّرَ قلبي! مَن الصبح؟ مَن؟

‏إذا لم تكن أنت وجه الصباحِ
‏فمن يا تُرى سيكونُ إذن؟
یضیع جمال الحیاة عندما تنظر بعینیک فقط

زیبایی زندگی از بین میرود، وقتی که فقط با چشم ببینی
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10