همانجا ماند و .............. خخخخخخخخ قشنگ بود
شوخی کردم
دید دارد در ارام باز میشود
ویییییییییی گفت ارام رفت
و سرش را برگردان ودید که یک جن در اتاق
است و درحال خوردن کسی است
جن یه هویی کله اش را برگرداندو اورا به
شهادت رساند
او اولین شهید بود
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
نوشتم بخون
(03-02-2014، 23:12)emad bmw نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ] من میگم ادامه بده میگی ازرائیل بوده
بعدشم
عزرائیل نه ازرائیل
من خودم بگم
محض اطلاع عزرائیل درسته یکی باید بیاد غلط املای های خودتو بگیره
(03-02-2014، 23:15)emad bmw نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ] همانجا ماند و .............. خخخخخخخخ قشنگ بود
شوخی کردم
دید دارد در ارام باز میشود
ویییییییییی گفت ارام رفت
و سرش را برگردان ودید که یک جن در اتاق
است و درحال خوردن کسی است
جن یه هویی کله اش را برگرداندو اورا به
شهادت رساند
او اولین شهید بود
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
نوشتم بخون
فیلم تخیلی زیاد میبینی؟
در را گشود.
لب خندش رو لبانش خشک شد.
نگاهش خیره و آرام آه کشید.
با آخرین توانش گفت:ممنون...
فرشته ی مرگ خنجرش را از سینه اش بیرون کشید و آرام دور شد...
آره .............. بد جور
در را باز کرد
ودید که یه انسان هست
انسان با اورفت و یه جا را دیدن که پر از جن بود
نارنجکی انداختن و از انجافرار کردند و اخرش بد تر شد
مخصن روح ها اونجا بود اونم بد و شیطانی
اخر انها رفتن در کربلا تا انجا بمیرن و
اخرین شهیدای کربلا باشند
جو گرفتتش ........ ترسیده خخخخخخخخخخخخخخ
(03-02-2014، 23:23)emad bmw نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ] در را باز کرد
ودید که یه انسان هست
انسان با اورفت و یه جا را دیدن که پر از جن بود
نارنجکی انداختن و از انجافرار کردند و اخرش بد تر شد
مخصن روح ها اونجا بود اونم بد و شیطانی
اخر انها رفتن در کربلا تا انجا بمیرن و
اخرین شهیدای کربلا باشند
ببین تو چیزی ننویس خیلی ضایع مینویسی
صدای ضربات بی صبرانه ی کسی که به در میزد اورا هراسان کرد
آرام به طرف در گام برداشت
دستش را بروی دستگیره ی در با تردید نگه داشت
باز هم صدای در
به آرامی در را گشود
لبخند زد
دستش را گرفت
و همراه با او آرام دور شد...