01-07-2014، 7:30
قسمت 6
ای بابا این پسره نمیفهمه من یادم نمیاد؟چقدر احمقه که فکر میکنه حرفشو باور میکنم.
آرش در وباز کرد ویه دختر و یه پسر اومدن تو.وای دختره چقدر جیگره.روم کم شد.درمقابلش احساس حقارت کردم.اون پسره من خیلی درازه و خوشکل نیست بلکه قیافه ی مردونه داره.
همین جور زل زده بودم بهشون که دختره گفت-پژوا ،عزیزم چطور شدی؟
ابروهام رو دادم بالا.این دختره چرا اینقدر جو گیره.
دختره اشکش در اومد-وای آرش چه بلا یی سرش آوردی؟
اون یارو نره قوله دختره رو بغل کرد گفت-چیزی نیست عزیزم یادش نمیاد.
دیگه این ابروهام بالا تر از این نمی رفتن. برگشتم سمت آرش اشاره کردم اینا کین؟آرشم رفت سمتشون گفت-ایشون نویدن دوست من.ایشونم بهنازه دوست خودت.بعد چشماشو ریز کرد گفت یادت میاد که؟
من-نه!
بهناز-عزیزم هیچی یادت نیست؟
من -ای بابا من میگم چیزی یادم نیست.میشه هی نپرسین این یادته ،اون یادته؟
هر سه با تعجب نگاهم میکردن.
صدای زمزمه شون رو میشنیدم.آروم باهم حرف میزدن.
آرش-چکار کنم؟
بهناز-یعنی دوسال آموزش پر؟
نوید-دوباره یادش میدیم.
آرش-دیونه شدی؟
نوید-نه !اصلا منو بهناز و یوسف یادش میدیم.
آرش-نمی دونم بذار به مه داد بگم.
آرش رفت طبقه بالا و این بهناز آویزون من شد و هی چرت وپرت میگفت تا من بخندم. منم هی نگاهش میکردم. نویدم رفت چایی بریزه.
******************************آرش************** *************
آرش-الو....مه داد.....
مه داد-بله مشکلی پیش اومده؟
آرش-نه همه چیز طبق نقشه پیش میره.به نظرت دختره شک نمی کنه.
مه داد-یه دختر 15 ساله چی حالیشه؟بچه هست به همه اعتماد داره.
آرش-ولی خیلی بد نگاه میکنه.انگار میفهمه به چی فکر میکنی.
مه داد-نگران نباش. پژمان ر.و عصر میفرستم.آخه...میترسم سوتی بدی تو با این همه استرس
آرش-باشه.
قطع کردم و به سمت پایین را افتادم.
ای بابا این پسره نمیفهمه من یادم نمیاد؟چقدر احمقه که فکر میکنه حرفشو باور میکنم.
آرش در وباز کرد ویه دختر و یه پسر اومدن تو.وای دختره چقدر جیگره.روم کم شد.درمقابلش احساس حقارت کردم.اون پسره من خیلی درازه و خوشکل نیست بلکه قیافه ی مردونه داره.
همین جور زل زده بودم بهشون که دختره گفت-پژوا ،عزیزم چطور شدی؟
ابروهام رو دادم بالا.این دختره چرا اینقدر جو گیره.
دختره اشکش در اومد-وای آرش چه بلا یی سرش آوردی؟
اون یارو نره قوله دختره رو بغل کرد گفت-چیزی نیست عزیزم یادش نمیاد.
دیگه این ابروهام بالا تر از این نمی رفتن. برگشتم سمت آرش اشاره کردم اینا کین؟آرشم رفت سمتشون گفت-ایشون نویدن دوست من.ایشونم بهنازه دوست خودت.بعد چشماشو ریز کرد گفت یادت میاد که؟
من-نه!
بهناز-عزیزم هیچی یادت نیست؟
من -ای بابا من میگم چیزی یادم نیست.میشه هی نپرسین این یادته ،اون یادته؟
هر سه با تعجب نگاهم میکردن.
صدای زمزمه شون رو میشنیدم.آروم باهم حرف میزدن.
آرش-چکار کنم؟
بهناز-یعنی دوسال آموزش پر؟
نوید-دوباره یادش میدیم.
آرش-دیونه شدی؟
نوید-نه !اصلا منو بهناز و یوسف یادش میدیم.
آرش-نمی دونم بذار به مه داد بگم.
آرش رفت طبقه بالا و این بهناز آویزون من شد و هی چرت وپرت میگفت تا من بخندم. منم هی نگاهش میکردم. نویدم رفت چایی بریزه.
******************************آرش************** *************
آرش-الو....مه داد.....
مه داد-بله مشکلی پیش اومده؟
آرش-نه همه چیز طبق نقشه پیش میره.به نظرت دختره شک نمی کنه.
مه داد-یه دختر 15 ساله چی حالیشه؟بچه هست به همه اعتماد داره.
آرش-ولی خیلی بد نگاه میکنه.انگار میفهمه به چی فکر میکنی.
مه داد-نگران نباش. پژمان ر.و عصر میفرستم.آخه...میترسم سوتی بدی تو با این همه استرس
آرش-باشه.
قطع کردم و به سمت پایین را افتادم.