03-07-2014، 19:46
قسمت 10
آرش باصورت خون آلود روی زانو نشسته بود و اسلحه ای روی سرش قرار داشت.
مرد ناشناس-قبول میکنی یانه؟
مردد به آرش نگاه کردم.آروم پلکاشو به نشونه موافقت روی هم گذاشت.
من-باشه.چکار کنم... .
مرد پوزخند صدا داری زد و گفت-خوش اومدی.واز در بیرون رفت.
و این آغازی بود برای نابود من وتبدیل من به غیر من.تبدیل من به یه رباط به یه جانی به یه قاتل......
#فصل اول#
6 سال بعد.....
توی فرودگاه مهرآباد سرگردون بودم.به دنبال قیافه ی آشنای پژمان.یه دفعه ساکم از دستم در اومد.پژمان بود.باهاش هم قدم شدم.
پژمان-میری پیش سیاوش،بسته رو میگیری.میبریش تحویل ساناز میدی.ساعت سه توی پارک .....،منتظرم.
پژمان ازم فاصله گرفت.عادت کرده بودم به کارم یه روال شده بود که همیشه انجامش میدادم.
سوار یکی از تاکسی های فرود گاه شدم و آدرس سیاوش رو دادم.به خیابونا نگاه کردم ،اصلا آشنا نبود.هیچ چیز برای من آشنا نبود.من برای خودم هم معما بودم.معمایی که زمان حل اون بود.پیاده شدم و کرایه رو حساب کردم.
ساختمان معمولی بود.زنگ زدم به سیاوش-باز کن!
در با صدای تقی باز شد.از پله ها بالا رفتم.در خونه سیاوش باز شد.خودشو کنار کشید گفت-بیا تو پژوا.خونه خودته.
توی دلم کلی بهش ناسزا گفتم.پسره ی لات.
رفتم توی خونه که آقا دوباره به حرف اومدن-اون در رو ببند نمیخورمت.
ارواح کلات مرتکه یابو یادش نیست توی روسیه میخواست چه غلطی کنه.
اومد جلوم وایستاد ویه فر ازموهام رو گقت و گفت-خانم اینجا ایرانه.موهاتو بکن زیر اون شال.
سرم رو عقب بردم به موهام از دستش اومد بیرون.بالحن خونسردی که بهش عادتم داده بودن گفتم-بسته!
پوزخند زد و بسته ای سیاه رنگ رو از کابینت اورد داد دستم.ازش گرفتم در روباز کردم و بدون خداحافظی رفتم.از خونه سیاوش تا خونه ساناز راهی نبود.پیاده رفتم .در خونه رو زدم و صدای نازک ساناز توی آیفون پیچید-بی بالا پژوا.
من-ساناز بیا خودت بگیرش حال ندارم.
ساناز-الآن میام.
ساناز در رو باز کرد وبسته رو گرفت.منم راه افتادم سمت پارک... .
____________________________________________
اقا سپاس و نظر میخوام$_$
آرش باصورت خون آلود روی زانو نشسته بود و اسلحه ای روی سرش قرار داشت.
مرد ناشناس-قبول میکنی یانه؟
مردد به آرش نگاه کردم.آروم پلکاشو به نشونه موافقت روی هم گذاشت.
من-باشه.چکار کنم... .
مرد پوزخند صدا داری زد و گفت-خوش اومدی.واز در بیرون رفت.
و این آغازی بود برای نابود من وتبدیل من به غیر من.تبدیل من به یه رباط به یه جانی به یه قاتل......
#فصل اول#
6 سال بعد.....
توی فرودگاه مهرآباد سرگردون بودم.به دنبال قیافه ی آشنای پژمان.یه دفعه ساکم از دستم در اومد.پژمان بود.باهاش هم قدم شدم.
پژمان-میری پیش سیاوش،بسته رو میگیری.میبریش تحویل ساناز میدی.ساعت سه توی پارک .....،منتظرم.
پژمان ازم فاصله گرفت.عادت کرده بودم به کارم یه روال شده بود که همیشه انجامش میدادم.
سوار یکی از تاکسی های فرود گاه شدم و آدرس سیاوش رو دادم.به خیابونا نگاه کردم ،اصلا آشنا نبود.هیچ چیز برای من آشنا نبود.من برای خودم هم معما بودم.معمایی که زمان حل اون بود.پیاده شدم و کرایه رو حساب کردم.
ساختمان معمولی بود.زنگ زدم به سیاوش-باز کن!
در با صدای تقی باز شد.از پله ها بالا رفتم.در خونه سیاوش باز شد.خودشو کنار کشید گفت-بیا تو پژوا.خونه خودته.
توی دلم کلی بهش ناسزا گفتم.پسره ی لات.
رفتم توی خونه که آقا دوباره به حرف اومدن-اون در رو ببند نمیخورمت.
ارواح کلات مرتکه یابو یادش نیست توی روسیه میخواست چه غلطی کنه.
اومد جلوم وایستاد ویه فر ازموهام رو گقت و گفت-خانم اینجا ایرانه.موهاتو بکن زیر اون شال.
سرم رو عقب بردم به موهام از دستش اومد بیرون.بالحن خونسردی که بهش عادتم داده بودن گفتم-بسته!
پوزخند زد و بسته ای سیاه رنگ رو از کابینت اورد داد دستم.ازش گرفتم در روباز کردم و بدون خداحافظی رفتم.از خونه سیاوش تا خونه ساناز راهی نبود.پیاده رفتم .در خونه رو زدم و صدای نازک ساناز توی آیفون پیچید-بی بالا پژوا.
من-ساناز بیا خودت بگیرش حال ندارم.
ساناز-الآن میام.
ساناز در رو باز کرد وبسته رو گرفت.منم راه افتادم سمت پارک... .
____________________________________________
اقا سپاس و نظر میخوام$_$