05-07-2014، 11:41
قسمت 13
صدای بالگرد رو میشنیدم.سپیده زده بود و هواروشن بود.بالگرد بالای سرم وایستاد و پژمان با طناب اومد پایین.عینکشو برداشتو گفت-چه بلایی سر خودت آوردی دختر؟پاشو.
بلند شدم همراهش راه افتادم.یه طرف طناب رو لحقه کرد دورمو یه طرف دیگه رو دور خودش.بادستم نمی تونستم طنابو نگه دارم.پژمان از کمر نگه ام داشته بود تا برسیم بالا.نشستم روی صندلی وبه نگاه پرسشگر پژمان خیره شدم.پوزخندی زدم و گفتم-امنیت من اینجوری تامین میشه.وقتی اون یارو میخواست منو بکشه کجا بودین ؟ها...؟
پژمان عصبانی از جا پرید و گردنمو گرفتو به پشتی صندلی کوبید و زیر گوشم شمرده و با حرص گفت-احمق فکر کردی ما امنیت تک تک افرادمونو تامین میکنیم؟برای چی اموزش دیدی؟باید یه همراه داشته باشی؟
من-خفه شو پژمان تو برادرمی؟شک دارم.به تو شک دارم.به خودم شک دارم.تو یه دیونه ای.ازت متنفرم.
خونسرد دستش رو برداشت یه کم ازم فاصله گرفت.یه کم نگاهم کرد و بعد فقط صدای سوت کر کننده ای.پژمان منو زد؟
بالگرد توی مرکزایستاد و پژمان دستاشو که وقتی تو گوشم زده بود خونی شده بود رو پاک کرد و خیلی خونسرد پیاده شد.اصلا نگاهمم نکرد.با برانکارد منو به بیمارستان بردن.تشخیص دکتر کوفتگی شدید و شکستگی دست و پیشونی بود.
پژمان با خونسردی ذاتیش اومد توی اتاق.کت و شلوار دودی با کروات سفید خاکستری.اومد دستاشو دو طرف تخت گذاشت و به صورتم نگاه کرد وبعد ازم فاصله گرفت رفت سمت پنجره.
پژمان-یه دفعه دیگه بگی ازم متنفری سرت رو میشکنم.فهمیدی؟
فقط نگاهش میکردم.
کلافه دستی توی موهاش کشید و داد زد -فهمیدی؟
تندتند سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم.از روی رضایت خاطر سری تکون داد و همونطور که در عرض اتاق راه میرفت کرواتش رو شل کرد-از این به بعد یه تیم میشیم.چون مه داد بهت اطمینان نداره.هروقت میری معموریت آش و لاش برمیگردی.پس از این به بعد من همراهتم.دوهفته استراحت داری بعدش میریم کرمان فهمیدی؟
سرم رو به نشونه بله تکون دادم.خنده اش گرفته بوداما داشت کنترلش میکرد. اومد سمتم.خم شد طرفم.یه لحظه فکر کردم که پژمان اونقدر ها هم بد نیست.فقط تلخه.مثل خودم.با این فکر لبخندی زدم که پژمان با دیدنش آروم گفت-میدونی لب های هوس انگیزی داری؟
سریع خودشو کنار کشید و بایه ببخشید رفت بیرون.باورم نمیشد پژمان اینقدر پست باشه.آدم به خواهر خودش ....اه ....حالم به هم خورد...پسره ی بیشعور...
صدای بالگرد رو میشنیدم.سپیده زده بود و هواروشن بود.بالگرد بالای سرم وایستاد و پژمان با طناب اومد پایین.عینکشو برداشتو گفت-چه بلایی سر خودت آوردی دختر؟پاشو.
بلند شدم همراهش راه افتادم.یه طرف طناب رو لحقه کرد دورمو یه طرف دیگه رو دور خودش.بادستم نمی تونستم طنابو نگه دارم.پژمان از کمر نگه ام داشته بود تا برسیم بالا.نشستم روی صندلی وبه نگاه پرسشگر پژمان خیره شدم.پوزخندی زدم و گفتم-امنیت من اینجوری تامین میشه.وقتی اون یارو میخواست منو بکشه کجا بودین ؟ها...؟
پژمان عصبانی از جا پرید و گردنمو گرفتو به پشتی صندلی کوبید و زیر گوشم شمرده و با حرص گفت-احمق فکر کردی ما امنیت تک تک افرادمونو تامین میکنیم؟برای چی اموزش دیدی؟باید یه همراه داشته باشی؟
من-خفه شو پژمان تو برادرمی؟شک دارم.به تو شک دارم.به خودم شک دارم.تو یه دیونه ای.ازت متنفرم.
خونسرد دستش رو برداشت یه کم ازم فاصله گرفت.یه کم نگاهم کرد و بعد فقط صدای سوت کر کننده ای.پژمان منو زد؟
بالگرد توی مرکزایستاد و پژمان دستاشو که وقتی تو گوشم زده بود خونی شده بود رو پاک کرد و خیلی خونسرد پیاده شد.اصلا نگاهمم نکرد.با برانکارد منو به بیمارستان بردن.تشخیص دکتر کوفتگی شدید و شکستگی دست و پیشونی بود.
پژمان با خونسردی ذاتیش اومد توی اتاق.کت و شلوار دودی با کروات سفید خاکستری.اومد دستاشو دو طرف تخت گذاشت و به صورتم نگاه کرد وبعد ازم فاصله گرفت رفت سمت پنجره.
پژمان-یه دفعه دیگه بگی ازم متنفری سرت رو میشکنم.فهمیدی؟
فقط نگاهش میکردم.
کلافه دستی توی موهاش کشید و داد زد -فهمیدی؟
تندتند سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم.از روی رضایت خاطر سری تکون داد و همونطور که در عرض اتاق راه میرفت کرواتش رو شل کرد-از این به بعد یه تیم میشیم.چون مه داد بهت اطمینان نداره.هروقت میری معموریت آش و لاش برمیگردی.پس از این به بعد من همراهتم.دوهفته استراحت داری بعدش میریم کرمان فهمیدی؟
سرم رو به نشونه بله تکون دادم.خنده اش گرفته بوداما داشت کنترلش میکرد. اومد سمتم.خم شد طرفم.یه لحظه فکر کردم که پژمان اونقدر ها هم بد نیست.فقط تلخه.مثل خودم.با این فکر لبخندی زدم که پژمان با دیدنش آروم گفت-میدونی لب های هوس انگیزی داری؟
سریع خودشو کنار کشید و بایه ببخشید رفت بیرون.باورم نمیشد پژمان اینقدر پست باشه.آدم به خواهر خودش ....اه ....حالم به هم خورد...پسره ی بیشعور...