امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد)

#31
قسمت 28

پژمان به من اشاره کرد شروع کنم.
با یه حرکت وایستادم و با آرنجم محکم زدم توی چونش.با زانو زدم تو شکمش.کاملا معلوم بود غافلگیر شده.صاف وایستاد و انقدر بد نگاه کرد که با خودم گفتم کاش پایین تر زده بودم.چنان مشتی به دلم زد که خوردم به دیوار.سرمو آوردم بالا که پژمان رو دیدم.داشت میومد سمت کاوه.بهم اشاره کرد ادامه بدم.
کاوه اسلحه اش رو به سمتم نشونه رفت و گفت-سرباز خراب کار رو باید کشت.cvuازم تقدیر خواهد کرد.
شلیک کردنش همراه شد با ضربه ی پژمان به سرش.
باورم نمیشد من تیر خوردم.اولین بارم بود.حسش نمیکردم ولی خون ریزی رو که میدیدم حالم بد میشد.هر لحظه به دردم اضافه میشد.انگار هر چی بیشتر باور میکردم دردش ملموس تر میشد.پژمان کنارم خم شد.
پژمان-پژوا،تیر خوردی!باید ببرمت.
من-نه برو این ساختمان چند طبقه هست نمیتونی باهام فرار کنی.رسیدی پایین از امیر و... خبر بگیر.

پژمان-چی زر میزنی؟من میبرمت!
من- پژمان.داره به هوش میاد...برو دیگه...
پژمان با عجله پاشد و گفت-من میام میبرمت.مطمین باش.من میام.
دردم زیاد شده بود و کاوه داشت به هوش میومد از اون طرفم پژمان نمیرفت.تمام انرژیم رو جمع کردم داد زدم-د.برو!
شکمم تیر میکشید.دیدم تار بود.ولی دیدم چند تا از نوچه هاش اومدن کاوه رو پشت صندلیش نشوندن.براش یه لیوان آوردن و یه گوشه وایستادن.دیگه از درد نفسم منقطع شده بود.

کاوه زل زده بود به من.
کاوه-پدرمو تو کشتی؟
من سرمو به معنای نه تکون دادم.

کاوه-ولی من دیدمتون.
دوباره سرمو تکون دادم.
کاوه عصبانی به سمتم اومد و گفت-موضوعی که خودم خبر دارمو از من مخفی نکن.
به سرفه افتادم که باعث شد خون توی دهانم بیرون بریزه.کاوه با حالت چندش یه قدم ازم فاصله گرفت و گفت-اول بیمارستان بعد بیارینش واشنگتون.
چشمامو برای آخرین بار به کاوه دوختم و بعدش بستم.بون این که بدونم آیا دوباره باز شدنی در کار هست؟

***************پژمان************
از روی آخرین دیوار پایین پریدم و به سمت بیرون دویدم.همش به خودم لعنت میفرستادم که چرا مینا رو تنها گذاشتم...از در که خارج شدم ماشین سهیل رو دیدم.براس دست تکون دادم که اومد عقب و سوارم کرد.بعد به سرعت راه افتاد.
سهیل-پژوا کجاست؟

من-تیر خورد،موند.
سهیل داد زد-تنهاش گذاشتی؟
منم صدامو بردم بالا-همراهش که کاری نمی تونستم بکنم!الآن حداقل راهی هست نجاتش بدیم.
سهیل تا جلوی خونه ساکت بود.
جلوی خونه ترمز کرد و به سمت من گفت-گاهی احساس میکنم عاشق پژوا نیستی.فکر میکنم داری فیلم بازی میکنی.
دیگه کنترلمو از دست دادم.یخه اش رو گرفتمو به خودم نزدیکش کردمو گفتم-احمق اگه دوستش نداشتم که 6 سال به پاش توی cvuنمیموندم.6سالی که میشد با خانوادم بگزرونم.فهمیدی؟
سهل خودشو عقب کشید و گفت-پژوا تو رو دوست نداره.به تو هم همون جور نگاه میکنه که به منو امیر نگاه میکنه.وقتت رو تلف نکن.آیلین دختر ساکتیه.بکش کنار تا با اون خوشبخت بشی.
دلم گرفت.واقعا این جوری بود؟خودم میدونم پژوا دوستم نداره اما شاید بشه عاشقش کرد.به سمت سهیل گفتم-تو دخالت نکن.
سهیل-باشه ولی هم مامانت هم بابات و هم آیلین منتظرتن...

من-باشه،پژوا رو پیدا کنم بعدش...
سهیل -خود دانی.من برمیگردم ایران.راستی سرهنگم گفت تا یه ماه دیگه از توی cvuبیرون اومدی منتظرتیم اگه نه که اخراجی...
من-به درک...خیلی این شغل رو دوست دارم؟میرم توی رشته خودم کار میکنم....
سهیل-باشه خداخافظ....

من-خداحافظ

پیاده شدم و به سمت خونه رفتم.در باز بود.هولش دادم رفتم تو که در یک لحظه تیزی چاقو رو روی گلوم حس کردم...صدایی آروم گفت-آقا سامان خوبی؟
گیج شدم....صدا آشنا بود.....صدایی که کاملا میشناختم....صدای آرش بود!....ولی منو از کجا میشناخت؟
آرش-میدونی جوجه،ما عادت نداریم بدون تحقیق کسی رو وارد cvuکنیم.
نفس عمیقی کشیدم... آروم جوری که راضیش کنم گفتم-آرش من اونی که فکر میکنی نیستم...ولم کن!

آرش-تو دیگه منو خر نکن...
منو پرت کرد جلو که محکم خوردم زمین.آرش بلند گفت-ببرینش.
تازه متوجه اون دو تا مرد بلند قد توی سایه شدم.دیگه کارم تموم بود.cvuاز کسی نمیگذشت...

********************پژوا*******************
با درد شدیدی که توی دلم پیچید فریاد زدم.احساس میکردم شکمم الآن میترکه.اینقدر فریادام بلند بود که خودمم داشتم کر میشدم.به خودم میپیچیدم.حس میکردم جایی که دراز کشیدم خیلی نرمه ولی نرمیش دردو تسکین نمیداد.از درد چشمامو بسته بودم .نمیدونستم کجام.
حس کردم کسی دست و پام رو گرفته.اینقدر محکم که نمی تونستم حتی یه سانت تکون بخورم.بعدش سوزش دستم.کم کم احساس درد کمتر شد...چشمامو باز کردم.این رو دیگه نمیشناختم.شاید پرستاری چیزی بود.چشمامو روی هم گذاشتم و خودمو به دنیای مورد علاقم سپردم.
نمیدونم چقدر بود که حالت نیمه هوشیاری دارم ولی کم کم داره دردم اضافه میشه.دیگه تحمل نداشتم.داد زدم-کمک....تو این خراب شده کسی هست؟
در به سرعت باز شد و همون مرد ناشناس اومد تو و گفت-داد نزن!الآن دکتر میاد!
دیگه اشکم در اومد....برای اولین بار زار زدم...خیلی درد داشت...خم شده بودمو دلمو گرفته بودم...
مرده اومد کنارم نشست بغلم کرد گفت-گریه نکن الآن مسکن میارن....
منم که از تاب درد و حالت تهول به شدت عصبانی بودم.خودمو به شدت کشیدم عقبو گفتم-به من دست نزن آشغال!
خیلی جا نخورد انگار انتظارشو داشت... منم رفتم اون ور تر لباسمو دادم بالا.زخمو بسته بودن.نمیدونم این درد لعنتی مال چی بود.

یه نفر از در اومد تو و گفت-مه داد بیدا...
تا منو دید غافلگیر سر جاش وایستاد.
من-میای مسکن رو بدی یانه؟
یه کم مکث کرد و سریع مسکن رو زد.دکتره وایستاده بود و به اون مرده نگاه میکرد.یه نگاه پشیمون.
حوصله نداشتم.کلافه بودم ولی مخواستم بدونم کجام.

به اون مرده گفتم-کجام؟
مرده یه اشاره کرد به دکتر که دکتر از در رفت بیرون.
مرد-کاره آوردت...تا خوب بشی پیش مایی ولی کاوه بد جوری برات نقشه داره!
من-خوب مثلا تو کی هستی؟آدم خوبه ماجرا؟

مرد-نه...خوب...خوب...
من-اگه مشقاتو میخوای تکرار کنی برو بیرون!
اول گنگ نگاهم کرد و بعدش لبخندی زدو گفت-باشه!
رفت بیرونو در رو بست.پسره فرصت طلب از زیر سوالم در رفت.یه نگاه به اتاق انداختم...کاملا اشرافی بود.من موندم این کاوه چرا منو نبرده جایی دخلمو بیاره!با توجه به هوشش باید بگم بد تلافی میکنه.میخواستم فرار کنم اما دستم رو گذاشتم روی شکمم،نمیتونستم.گلوله جای بدی خورده بود.دردش کم شده بود ولی بدون مسکن شکنجه بود....
سعی کردم به اطراف نگاه کنمو یه نقشه بریزم تا خوب شدم فرار کنم.
☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد)
پاسخ
 سپاس شده توسط Adl!g+ ، هستی0611
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻ - Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ - 15-07-2014، 17:17

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
Heart ♥•♥رمــــان به خـاطـر رهـــــــــا♥•♥(تموم شد)
  رمان دختر سر کش(تموم شد)
  رمان من یه پسرم (قسمت اخر تموم شد)
Heart رمـان پـشـت یـک دـیوار سـنـگـی(تموم شد)
  رمان هیشکی مثل تـــــ♥ـــو نبود(تموم شد)
Heart رمان آن نیمه دیگر(تموم شد)
Heart ❤رمـان قـلـب سـنـگ مـغـرور❤(تموم شد)
  ❤رمـــان عـــشـــق ســـوم مـــــــن❤(تموم شد)
  رمـان چـادرت را مـی بـویـم(تموم شد)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان