امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد)

#35
قسمت 31

******************پژمان*********************
از بیمارستان یکراست اومدم خونه.اما چه خونه ای؟خونه ای که عشق آدم توش نفس نکشه خونه نیست.جایی که یکی دیگه رو جای عشقت زنت میدونن خونه نیست.مه داد مجبورم کرد با آیلین ازدواج کنم.گفت کاوه یه بلایی سرش میاره.نمیتونستم مرگ عشقمو ببینم.نه نمیتونستم.
بعد از اون کتکی که توی cvuخوردم چهار هفته بستری بودم.مه داد بعد از این که منو از گروه خارج کرد کلی تهدیدم کرد که دنبال پژوا نگردم.منم قبول کردم خودم دنبال پژوا نرفتم ولی امیر حسین رو خبر کردم.
از آیلین متنفر شده بودم.نمیدونم چرا ولی با اون همه محبتش یه ذره هم به دلم نمینشست.آیلین عاشقانه منو دوست داشت ولی من حتی ذره ای هم دوستش نداشتم.آیلین دختر یکی از دوستای مامانم بود از بچگی با هم بزرگ شدیم.توی هر آلبومی که نگاه کنی کنار من وایستاده.ولی من سنگ دل خودمو بیشتر دوست داشتم.
توی فکر بودم که دستای ایلین دور گردنم حلقه شد.سریع دستاشو باز کردم و به سمت اتاق خواب رفتم تا استراحت کنم.بدنم خیلی کوفته شده بود.
آیلین توی چهارچوب در وایستاده بود و منو نگاه میکرد.کلافه نگاهی بهش انداختم و گفتم-بله؟
کاملا معلوم بود بغض کرده.دلم براش سوخت.این دیگه چه گناهی کرده بود که باید منو تحمل میکرد.بهش اشاره کردم بیاد جلو.اومد کنارم نشست.سرش پایین بود.دلم برای پژوای سرکش تنگ شده بود.آیلین هیچوقت نمی تونست مثل پژوا باشه.آیلینو بغل کردمو گفتم-آخه دختر تو که میدونستی من دوست ندارم،چرا عاشق من شدی؟چرا تلاش میکنی؟من که گفتم دلم پیش کس دیگه ایه.نگفتم؟
با بغضی که کاملا معلوم بود گفت-من دوست دارم ولی تو یه ذره هم بهم توجه نمیکنی.
خنده ام گرفته بود.آیلین 3سال از پژوا کوچیکتر بود و در گیر عشق های افسانه ای.من چی بهش میگفتم؟
با لحن غمگینی گفتم-باور کن من هم عاشق یه نفرم اینقدر که دل سنگش رو بیشتر از دل پاک تو دوست دارم.

با بغض گفت-ولی عشق تو که مرده.
دلم گرفت.اشک تو چشمام جمع شده بود.سرمو گرفتم بالا که اشکام نریزه.یه نفس عمیق کشیدمو گفتم-نه نمرده.من میدونم.
آیلین داشت آروم آروم گریه میکرد.
نمی دونستم چکار کنم. هیچوقت دوست نداشتم که دل کسی رو بشکنم.هیچ وقت فکر نمیکردم همچین مشکلی پیش بیاد .فکر میکردم ساده زندگی خواهم کرد ولی نشد.
آیلین آروم گفت-میشه اینجا بخوابم؟
دیدم نامردیه از اتاق خودش بیرونش کنم.گفتم-باشه..
آیلین روی تخت خوابید،منم دفترم پژوا رو برداشتم.این دفترم رو به تقلید ز آرش پژوا درست کرده بودم.خدا میدونه چقدر دوست داشتم به جای آرش اسمش رو میذاشت پژمان.دفترمو باز کردم و شروع کردم به نوشتن:

بالای صفحه نوشتم(میگذرد نه؟)
(آينه !
نميدانستم مي تواند تا اين حد خراب و حيرانم كند !
نميدانستم مي تواند در دقيقه اي سالهاي سال را ياد قلبم بيندازد !
مي گفتند آينه آرامت مي كند !
خيلي وقت بود سراغش نرفته بودم !
نميدانم . . .شايد مي ترسيدم از او .. شايد هم ......... نميدانم !

ديروز در آينه ديدمش ؛ پسرك را مي گويم !
پسركي كه زماني صداي خنده هايش تا برزن ها آنسو تر ميرفت !
پسركي كه وقتي ديدمش - از تو چه پنهان - نشناختمش !
تغيير كرده بودي پسرك ! چرا شكسته بودي پسرك ؟

مي گذرد ! اين نيز مي گذرد !
اما دق ميدهد تا بگذرد !
پسرك قصه ... برخيز و سر بالا نگه دار ! سينه سپر كن ، قد علم كن !
مي گذرد ! نه ؟! ..............جملات از Pooria-Rکاربر انجمن)
یه نگاه به جملات انداختم.چقدر حقیقی.سیگاری برداشتمو روشن کردم.همون جور توی فکر بودم که گوشیم زنگ زد.اعصابم خورد شد.کی نصف شبی زنگ زدنش گرفته؟
گوشی رو برداشتم که صدای امیر حسین اومد-الو پژمان...

من-بله؟چی شده؟
امیر حسین-پژمان چند دقیقه پیش بهم خبر دادن پژوا توی خونه ویلایی کاوه هست.کاوه که رفت حمله کردیم اینجا ولی خبری از پژوا نیست.من احتمال میدم فرار کرده باشه.
اه....لعنت به این شانس.
امیر حسین این بار آرومتر گفت-پؤمان یه خبر بدم برات دارم.

من-چی؟
امیرحسین-کاوه با پژوا عقد کرده.اجازشم از نیما گرفته!

من-کاوه چه غلطی کرده؟به چه جراتی؟پژوا چرا قبول کرده؟
امیر حسین-گوش کن پژمان از زیر زبون یکی از محافظا کشیدم که نیماجسد میثم بدلت رو به پژوا نشون داده.پژوا فکر میکرده تو مردی.اینا میگن نیما امشب اینجا بوده.مثل این که حسابی شست شو مغزیش دادن.
داشتم از اعصبانیت منفجر میشدم.نیما....نیما فقط دستم بهت برسه!
من-امیر من پژوا رو میخوام همین حالا!
امیر حسین-پژمان بی منطق نشو من الآن از کجا برات پژوا بیارم؟

منداد زدم-نمیدونم!
گوشی رو قطع کردمو کوبیدمش به دیوار.
لعنت به این زندگی.آیلین گیج نشسته بود توی تخت.
بیخیال آیلین.مگه این دنیا گرد نیست؟پس برمیگرده اینجا.بالاخره پیداش میکنم.
******************************کاوه************ ******************

توی راه بودیم که گوشیم زنگ خورد.برداشتم وگفتم-بله؟
صدایی از پشت تلفن گفت-من امیر حسینم.الآن توی ویلای توام.پژوا کجاست؟
چنان با ناباوری بلند گفتم امی حسین که راننده به شدت ترمز کرد.
گوشی رو که افتاد پایین رو برداشتم وگفتم-تو ویلای من چه غلطی میکنی؟
امیر قهقه ای زد و گفت-دارم یه کم از ویسکی تازت امتحان میکنم.مارکش چی بود؟

بلند گفتم-عوضی...
به راننده گفتم سریع برگرده.با تمام سرعت به سمت ویلا میرفتیم.پژمان،امیر حسین دیگه کی دنبال زن منه؟
جلوی ویلا وایستادیم و من به سرعت پیاده شدم. امیر حسین توی چهار چوب در وایستاده بود ویه بطری کوچیک دستش بود.به بالای سرم نگاه کردم.حدود9 تا تک تیر انداز که منو نشونه گرفته بودن. امیر حسین با لحن مسخره ای گفت-سلا شادوماد.عروست فراری شده.
عصبانی بهش نگاه کردمو گفتم-با پژوا چکار کردی؟
امیر بلند خندید و گفت-عاشق بازی دادنای پژوام مثل این که پیچوندتت شادوماد.بخاطر پژمان قالت گذاشت.
از پژمان متنفر بودم داد زدم-اون خودش با من پژمانو دفن کرد.برای اون پژمان مرده.
یه لحظه صدای خش خش از توی ویلا اومد که باعث شد همه ساکت شن....
 
سکوت تمام فضا رو گرفته بود.انگار همه میخواستن بدونن چیه...شاید پژوا بود که گوش وایستاده بود.توی سکوت بودیم که صدای جیغی توی جنگل پیچید.من این صدا رو میشناختم.
#دوازده سال قبل/کرمان#
اون روز هوا بارونی بود و بارون انقدر تند میومد که تقریبا سیل راه انداخته بودنیما و کاوه پشت در پنهان شده بودن تا دختری رو ببینن که تعریفش رو زیاد شنیده بودن.بالاخره صدای خنده ای اومد و بعدش سه تا دختر بچه ی 9ساله وارد کوچه شدن.نیما با دست دختر بچه ای رو نشون داد و رو به کاوه گفت-اونه.خودم عکسشو توی کیف بابام دیدم.
کاوه نگاهی به دختر بچه ی ساده کرد.کاپشن صورتی با اون کلاه بامزه خیلی بهش میومد.
کاوه نگاهی به نیما انداخت و گفت-واقعا بابات یه زن دیگه گرفته؟
نیما کفری کاوه رو نگاه کرد و گفت-آره خودم شنیدم.داشت با یه خانم صحبت میکرد و احوال این دختر رو میپرسید.
نیما کیفش رو روی شونه اش میزون کرد و گفت-در هر صورت مهم نیست.یه روز انتقام مادرمو از بابا میگیرم.
نیما رفت ولی کاوه هنوز همراه دختر بچه میرفت و نگاهش میکرد.چقدر شلخته به نظر میرسید.مقنه اش عقب رفته بود وموهای فرش ریخته بود بیرون ولی اون بی توجه به وضعش توی آب جمع شده روی زمین میپرید و میخندید.
خنده اش گرفته بود .این دخترا بیخیال دنیا در حال بازی بودن.کیفشو صاف کرد و خیلی عادی از کنارشون رد شد.همین طور که رد میشد اومد دختر بچه رو از نزدیک ببینه که افتاد توی یه گودال پر از آب.
دختر بچه اومد بالای سرش و بدون توجه به خنده ی دوستاش دستشو به سمتم دراز کرد.دوستاش همزمان گفتن-مینا نامحرم!
وای امان از دختراساده.کاوه تا کمر توی گودال فرورفته بود تا سر توی گودال بود.
مینا بیخیال دوستاش دستشو تکون داد و رو به کاوه گفت-زود باش تا منصرف نشدم!
کاوه دست کوچک مینا رو گرفت و از گودال بیرون اومد.مینا خندید و گفت-آقاهه اون چشماتم باز کن نیوفتی تو گودال...

بعدشم دوباره با دوستاش راه افتاد.
کاوه خندید وگفت-زبون دراز شلخته.حالا من با این لباسا چطور برم خونه؟
********************************پژوا********** ****************
بهوش که اومدم هنوز روی زمین بودم.سر جام نشستم.آسیب چندانی ندیده بودم.چشمام تار میدید یا بهتر بگم نمیدید.فقط هاله ای میدیدم.دسمتو گذاشتم روی سرم که دردش توی سرم پیچید.به زور بلند شدم و به ماشین که توی جاده رها شده بود نگاه کردم.حتما رفته بود دنبال کمک.وای نه!کمک!تنها ویلای این قسمت ویلای کاوه بود.نه من بر نمیگردم پیش کاوه.
به سرعت بلند شدم و به سمت تاریک رفتم که انگار اون تاریکی جنگل نبود.دره بود.پرت شدم پایین و یه جیغ بنفش کشیدمو خودمو به یه صخره بند کردم.
صدای قدمای تند رو از توی جاده میشنیدم.انگار چند نفر میدویدن.صدای کاوه اومد که گفت-پژوا...پژوا....کجایی؟

حاضر بودم بمیرم ولی دوباره پیش کاوه نرم.
یه صدای آشنا اومد که گفت-پژوا من اینجام .....بگو کجایی .....میخوام ببرمت ایران....
من این صدا رو میشناختم.صدای امیر حسین بود.
خوشحال با صدایی گرفته گفتم-امیر...
چنئ لحظه سکوت شد ولی بعدش صدای کاوه اومد که گفت-پژوا همون جا باش الآن میام.
امیر گفت-کاوه برو عقب.
کاوه دوباره گفت-پژوا الآن میام.
با التماس به امیر گفتم-تورو خدا خودت بیا...
امیرحسین-باشه....کاوه برو عقب مگر نه میگم ببندنت.
صدای کشیده شدن کفش روی صخره میومد و بعدش چهره ی امیر رو دیدم.از خوشحال داشتم پس میوفتادم.بالاخره یه آشنا...دیگه داشتم باور میکردم که تنهام.

امیرحسین-پژوا جاییت نشکسته؟
سرمو به طرفین تکون دادم.
امیرحسین-خوبه...محکم منو بگیر تا بریم بالا.

من-باشه.
محکم گرفتمش و همون طور که منو میکشید بالا گفت-باید بریم پیش یه نفر.خیلی منتظرته.
پیراهنشو محکم گرفتمو گفتم-کی؟
امیر لبخندی زدو گفت-پژمان!
☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد)
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻ - Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ - 18-07-2014، 18:54

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
Heart ♥•♥رمــــان به خـاطـر رهـــــــــا♥•♥(تموم شد)
  رمان دختر سر کش(تموم شد)
  رمان من یه پسرم (قسمت اخر تموم شد)
Heart رمـان پـشـت یـک دـیوار سـنـگـی(تموم شد)
  رمان هیشکی مثل تـــــ♥ـــو نبود(تموم شد)
Heart رمان آن نیمه دیگر(تموم شد)
Heart ❤رمـان قـلـب سـنـگ مـغـرور❤(تموم شد)
  ❤رمـــان عـــشـــق ســـوم مـــــــن❤(تموم شد)
  رمـان چـادرت را مـی بـویـم(تموم شد)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان