امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد)

#11
قسمت 10


آرش باصورت خون آلود روی زانو نشسته بود و اسلحه ای روی سرش قرار داشت.
مرد ناشناس-قبول میکنی یانه؟
مردد به آرش نگاه کردم.آروم پلکاشو به نشونه موافقت روی هم گذاشت.
من-باشه.چکار کنم... .
مرد پوزخند صدا داری زد و گفت-خوش اومدی.واز در بیرون رفت.
و این آغازی بود برای نابود من وتبدیل من به غیر من.تبدیل من به یه رباط به یه جانی به یه قاتل......
#فصل اول#
6 سال بعد.....
توی فرودگاه مهرآباد سرگردون بودم.به دنبال قیافه ی آشنای پژمان.یه دفعه ساکم از دستم در اومد.پژمان بود.باهاش هم قدم شدم.
پژمان-میری پیش سیاوش،بسته رو میگیری.میبریش تحویل ساناز میدی.ساعت سه توی پارک .....،منتظرم.
پژمان ازم فاصله گرفت.عادت کرده بودم به کارم یه روال شده بود که همیشه انجامش میدادم.
سوار یکی از تاکسی های فرود گاه شدم و آدرس سیاوش رو دادم.به خیابونا نگاه کردم ،اصلا آشنا نبود.هیچ چیز برای من آشنا نبود.من برای خودم هم معما بودم.معمایی که زمان حل اون بود.پیاده شدم و کرایه رو حساب کردم.
ساختمان معمولی بود.زنگ زدم به سیاوش-باز کن!
در با صدای تقی باز شد.از پله ها بالا رفتم.در خونه سیاوش باز شد.خودشو کنار کشید گفت-بیا تو پژوا.خونه خودته.
توی دلم کلی بهش ناسزا گفتم.پسره ی لات.
رفتم توی خونه که آقا دوباره به حرف اومدن-اون در رو ببند نمیخورمت.
ارواح کلات مرتکه یابو یادش نیست توی روسیه میخواست چه غلطی کنه.
اومد جلوم وایستاد ویه فر ازموهام رو گقت و گفت-خانم اینجا ایرانه.موهاتو بکن زیر اون شال.
سرم رو عقب بردم به موهام از دستش اومد بیرون.بالحن خونسردی که بهش عادتم داده بودن گفتم-بسته!
پوزخند زد و بسته ای سیاه رنگ رو از کابینت اورد داد دستم.ازش گرفتم در روباز کردم و بدون خداحافظی رفتم.از خونه سیاوش تا خونه ساناز راهی نبود.پیاده رفتم .در خونه رو زدم و صدای نازک ساناز توی آیفون پیچید-بی بالا پژوا.
من-ساناز بیا خودت بگیرش حال ندارم.
ساناز-الآن میام.
ساناز در رو باز کرد وبسته رو گرفت.منم راه افتادم سمت پارک... .

____________________________________________

اقا سپاس و نظر میخوام$_$
☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Adl!g+ ، mosaferkocholo ، هستی0611
آگهی
#12
قسمت 11


رفتم توی پارک روی یه نیمکت نشستمو دستامو به دوطرف باز کردم.من باخودم چکار کردم؟زندگی ام رو به خاطر آرش تباه کردم.آرشی که از اون روز ندیدمش.از اون روز تعلیمات سخت،شکنجه های تاقت فرسا و... یادمه.چقدر سخت تعلیم دیدم.برای این که آرش به خاطر از دست دادن رمزا تنبیه نشه من گفتم که رمزا رو پیدا میکنم و تغییر میدم.چرا این کارو کردم؟عاشقش بودم؟صد درصد نه.احساس میکردم تنها کسیه که من دارم.حتی پژمان هم برام ناآشنا بود.پژمانی که سرد بود.پژمانی که فقط اسم برادر روش بود.
احساس کردم کسی کنارم نشست.چشمامو باز کردم،پیمان بود.یه بسته رو داد به من و گفت هتل پارس کرمان. و رفت.
به روابط سرد همه عادت کرده بودم.بسته رو باز کردم.شناسنامه و مدارک به اسم نیلوفر یزدانپناه و یه بلیط قطار.برام هتل پارس اتاق رزرو شده بود.خودمو به قطار رسوندم.توی ایستگاه کنار یه سطل آشغال وایستادم و مدارک یلدا مرید که باهاش وارد ایران شدم رو بیرون انداختم.
سوار قطار شدم و کوپه ام رو پیداکردم.یه زوج میانسال توی کوپه بودن خدارو شکر.بالحن سرد مخصوص خودم سلام دادم و نشستم.گوشیمو درآوردمو به پژمان اس دادم-سوار شدم کد3311008.
هون موقع یه پسره وارد کوپه شد وگفت-ببخشید من هم کوپه ای شمام.
خیلی سرد نگاهش کردم رو به روی من نشسته بود و زل زده بود به من.برای من عادی بود اما نمیدونم این زن و شوهر چرا چشاشئن داشت درمیومد.از توی کوله ام لپ تابم رو برداتم روی پاهام گذاشتم.وارد سایتCVUشدم.کد ماموریت رو دادم و تقاضای پرونده ی ملکی رو کردم.پرونده باز شد.صفحه ای باز شد.به عکسش که نگاه کردم خشکم زد.یه نگاه به پسره ی رو به روم انداختم.خودش بود.
باکنجکاوی پرونده رو بررسی میکردم.
سیروان ملکی.تک فرزند.نام پدر ماهان ملکی از سهام داران شرکت پتروشیمی.مادرش سابقه ی خاصی نداشت.سیروان مالک هتل پارس و تقریبا بیشتر مغازه های مرکز شهر.29 سالشه و به لطف ثروت باباش موفقه.حقوق خونده.مال گروه خاصی نبود.
ماموریت من.......کشتن اون.طوری که خودکشی تصور بشه.
لپ تابو خاموش کردمو زل زدم بهش.چشماش خیلی قشنگ بودوتنها نقطه ی زیباش همین بود.بیشتر جذاب میزد.چشماش حس آشنایی رو بهم القا میکرد.دلم براش سوخت،اما فقط یه لحظه آخه تازگیا یه خصلت خوب دیگه هم پیدا کرده بودم.بیرحمی...
☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، Adl!g+ ، mosaferkocholo
#13
قسمت 12


چشماش داشت میخندید اما من خیلی سرد نگاهش میکردم.یادمه پژمان بهم گفته بود حتی اگر از کسی متنفرم هم اینجوری نگاهش نکنم چون سردیش رو کاملا میشه احساس کرد.
حوصله ی اینو نداشتم باید توی هتل میکشتمش پس باخیال راحت سرمو به به صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم.شاید خواب سر حالم میاورد.
داشتم توی تاریکی میدویدم که کسی بازوم رو گرفت.برگشتم آرش بود اومدم بگم کجا بودی که یهو تبدیل به پژمان شد و تبدیل به سیاوش وسیروان. وحشت کرده بودم.
عضله هام سفت شده بود . نمیتونستم نفس بکشم.چشماموباز کردم.هواتاریک بود،کسی توی کوپه نبود.از درد ناله میکردمو به خودم میپیچیدم.بیماریم عصبی بود وبه کسی نگفته بودم.اینم سوغات روسیه بود.حالت تهوع داشتم به سختی نفس میکشیدم و اشک میریختم.کاش یکی کمکم میکرد،اما بازم مثل همیشه تنها بودم.باید خودم به داد خودم میرسیدم.
به سختی زیپ کیفمو باز کردم و قوطی قرص رو بازکردم اما دستم لرزید و همش ریخت روی زمین،دیگه تموم بود من بدون اون قرصا میمردم. افتادم روی صندلی دیگه تقلا نمی کردم. فقط صدای خس خس گلوم میومد.
در کوپه باز شد و سیروان اومد تو،معلوم بود با دیدن من دستپاچه شده.تکونم میادو هی صدام میکرد.
وقتی دید جواب نمیدم بغلم کرد و برد بیرون.فکرکنم میبرد دکتر.
گذاشتم روی تخت وقرصو به دکتر نشون داد اونم قرصمو داشت و داد یکی خوردم.راه نفسم باز شد.عضلاتم داشتن شل میشدن.ولی خوابم میومد.صدای محوی میومد-پژوا نکنه مثل اسمت پژمرده بشی؟من طاقت ندارم.
این دیگه کی بود؟کی اسم منو میدونست؟نکنه جاسوس باشه بخواد دخلمو بیاره؟خوابم برد حتی نتونستم یه کم فکر کنم.
ازخواب بلند شدم. همه روی تختاشون خواب بودن.هوا تاریک بود.کنارمو نگاه کردم. این سیروانه پتو رو روی سرش کشیده بود خواب هفت پادشاهو میدید.زیر صندلی یکی از قرصای صوذتی مو دیدم.پس خواب نبوده.پسره ی بیشعور منو مدیون کرد حالا چطور بکشمش؟نفسمو دادم بیرون و خیلی آروم لپ تابم رو در آوردم وخیلی آروم روشنش کردم.ایمیلام رو چک کردم.چیزی نبود.یه ایمیل برای پژمان زدم که این مرده ،سیروان ملکی،الآن توی کوپه کنار منه.اطلاعات دقیق خواستم.
بعد نیم ساعت ایمیلی از طرف پژمان اومد-سیروان الآن کرمانه.امکان نداره توی کوپه باشه.
وارفتم.پس این کی بود؟وسایلمو به سرعت جمع کردم. کوله رو برداشتم و در کوپه رو باز کردم که صدای سیروان یا چه میدونم آقای شبیه در اومد-هیچ جا نمیری.افراد من توی کوپه های اطرافن.
یه لحظه مکث کردم و سریع به سمت واگن قبلی دویدم.همزمان باصدای پای من صدای پای اون پسره هم میومد.
به نفس نفس افتاده بودم که به آخر راه رسیدم .نگاهی به پشت سرم انداختم .داشت به سرعت میومد.کوله ام رو روی شونه ام محکم کردم وبه سختی خودمو روی قطار رسوندم.باد به شدت توی صورتم میخورد.حتی به سختی میشد نفس کشید.محکم به قطار چسبیده بودمو سینه خیز به جلو میرفتم.مچ پامو کسی گرفته بود.سریع برگشتم خودش بود .منو به سمت خودش کشید.منم با آننج محکنم به صورتش ضربه زدم.
عصبانی شده بود .محکم منو کشید سمت خودش و متمایل شد سمتم. کاملا روم تسلط داشت.چاقوشو در آورد وبا فریاد گفت-دختره ی کله شق...باسرم به سرش ضربه زدم.افتاد کنارم. به سرعت خودمو توی بیابون پرت کردم.
شدت ضربه به حدی بود که یه لحظه فکر کردم سرم خورد شد.خودمو نجات دادم،ولی از اوضاع دستم معلوم بود شکسته.به سرم دست زدم.داشت خون میومد.کلیپسمو در آوردم و زنگ هشدار توشو به صدا در آوردم.تا دوساعت دیگه پیدام میکردن .نشستم روی زمین و منتظر موندم.خیلی درد داشت ولی سعی کردم زیاد آخ و اوخ نکنم تا بیان.
☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Adl!g+ ، mosaferkocholo
#14
قسمت 13


صدای بالگرد رو میشنیدم.سپیده زده بود و هواروشن بود.بالگرد بالای سرم وایستاد و پژمان با طناب اومد پایین.عینکشو برداشتو گفت-چه بلایی سر خودت آوردی دختر؟پاشو.
بلند شدم همراهش راه افتادم.یه طرف طناب رو لحقه کرد دورمو یه طرف دیگه رو دور خودش.بادستم نمی تونستم طنابو نگه دارم.پژمان از کمر نگه ام داشته بود تا برسیم بالا.نشستم روی صندلی وبه نگاه پرسشگر پژمان خیره شدم.پوزخندی زدم و گفتم-امنیت من اینجوری تامین میشه.وقتی اون یارو میخواست منو بکشه کجا بودین ؟ها...؟
پژمان عصبانی از جا پرید و گردنمو گرفتو به پشتی صندلی کوبید و زیر گوشم شمرده و با حرص گفت-احمق فکر کردی ما امنیت تک تک افرادمونو تامین میکنیم؟برای چی اموزش دیدی؟باید یه همراه داشته باشی؟
من-خفه شو پژمان تو برادرمی؟شک دارم.به تو شک دارم.به خودم شک دارم.تو یه دیونه ای.ازت متنفرم.
خونسرد دستش رو برداشت یه کم ازم فاصله گرفت.یه کم نگاهم کرد و بعد فقط صدای سوت کر کننده ای.پژمان منو زد؟
بالگرد توی مرکزایستاد و پژمان دستاشو که وقتی تو گوشم زده بود خونی شده بود رو پاک کرد و خیلی خونسرد پیاده شد.اصلا نگاهمم نکرد.با برانکارد منو به بیمارستان بردن.تشخیص دکتر کوفتگی شدید و شکستگی دست و پیشونی بود.
پژمان با خونسردی ذاتیش اومد توی اتاق.کت و شلوار دودی با کروات سفید خاکستری.اومد دستاشو دو طرف تخت گذاشت و به صورتم نگاه کرد وبعد ازم فاصله گرفت رفت سمت پنجره.
پژمان-یه دفعه دیگه بگی ازم متنفری سرت رو میشکنم.فهمیدی؟
فقط نگاهش میکردم.
کلافه دستی توی موهاش کشید و داد زد -فهمیدی؟
تندتند سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم.از روی رضایت خاطر سری تکون داد و همونطور که در عرض اتاق راه میرفت کرواتش رو شل کرد-از این به بعد یه تیم میشیم.چون مه داد بهت اطمینان نداره.هروقت میری معموریت آش و لاش برمیگردی.پس از این به بعد من همراهتم.دوهفته استراحت داری بعدش میریم کرمان فهمیدی؟
سرم رو به نشونه بله تکون دادم.خنده اش گرفته بوداما داشت کنترلش میکرد. اومد سمتم.خم شد طرفم.یه لحظه فکر کردم که پژمان اونقدر ها هم بد نیست.فقط تلخه.مثل خودم.با این فکر لبخندی زدم که پژمان با دیدنش آروم گفت-میدونی لب های هوس انگیزی داری؟
سریع خودشو کنار کشید و بایه ببخشید رفت بیرون.باورم نمیشد پژمان اینقدر پست باشه.آدم به خواهر خودش ....اه ....حالم به هم خورد...پسره ی بیشعور...
☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Adl!g+ ، mosaferkocholo ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ
#15
قسمت 14

به خاطر اون آرامبخش های مسخره خوابم برد.بیدار که شدم شب بود.مثل جغد روز خوابم،شب بیدار.غلتی زدمو بادیدم صورتک وحشناک روبه روم خشک شدم.همیشه وقتی میترسم هنگ میکنم.زل زدم تو صورتش که گفت-چیه؟
وای خدا،جن!صداش خش داره.به سرعت نور از جام بلند شدم کنار تخت ایستادم.یه لحظه نگاهش کردمو سریع چراغو روشن کردم.اه...این دیوانه پژمان بود.باچشمای پف کرده ی قرمز وموهای به هم ریخته.
دستمو گذاشتم رو قلبمو گفتم-مرض داری. نگفتی سکته کنم؟
پژمان مثل این پسر بچه ها دستشو روی چشاش کشید و گفت-نه!ماشا... خودت یه پا دختر شجاعی.اصلا نترسیدی.
من-من همیشه وقتی میترسم هنگ میکنم.دفعه آخرت باشه.
پژمان گفت-خفه بابا خوابم میاد.
پرید روی تخت منو پتو رو روی خودش انداخت و خوابید.منم مثل ماست وایستاده بودم.
من-پژمان پاشو این جای منه.
برگشت یه نگاه به سر تا پام انداخت و گفت-تو از من سالم تری.فقط ناز میاری.
دوباره برگشت و خوابید.این پسره خله.هر دقیقه یه سازی میزنه.مثل این بچه یتیما نشستم پایین تخت.
پژمان-حالا میتونی بیای رو تخت بخوابی.
سریع بلند شدم دیدم هنوز دراز خوابیده.ابروهام رفت بالا.
من-آخه نابغه این تخت یه نفره ست.من جام نمیشه.
پژمان-آخ دیدی یادم رفته بود.طوری نیست حالا توخواباتو کردی من خسته ام.
دیدی پسره ی مزخرف چطور سنگ رو یخم کرد؟
رفتم گوشهی اتاق نشستم و در و دیوارو نگاه کردم.اینم برادره گیر ما اومده؟تجربه ثابت کرده من کلا آدم بد شانسی هستم فکر کنم این پژمانم بر اساس این قانون گیر من افتاده.خرس گنده با 30سال سن خواهر 21ساله ی مریضشو روی زمین ول کرده.
پژمان-27 سالمه الکی پیرم نکن.
جاخوردم.این فکر میخونه؟
پژمان نیمخیز شدو بادیدن قیافه ی ترسیده ام گفت-بلند فکر کردی خواهر گلم.
اه...همیشه گند میزدم.
پژمان-حالاخودتو اذیت نکن.بدو بیا بغل داداشی که اینقدر غرغر نکنی خاله قزی.
باحرص بلند شدم رفتم بیرون.بیمارستان مال cvuبود و همه مامورای خودی بودن.منم خوشگل رفتم توی اتاق رختکن و از توی کمد مخصوصم یه شلوارمشکی با یه کت بلند سبز پوشیدم.شال سبزم رو هم سرم کردم.کلاه رو به زور سرم کردم.آخه موهام پفم هست.
از رختکن اومدم بیرون و رفتم اسلحه ام رو پس بگیرم.یه مرد مسن اخمو نشسته بود برگه رو دادم بعد از چک کردنش اسلحه کلتم رو داد.کلت رو گذاشتم توی جورابم.
اومدم بیرون.خسته شده بودم.اصلا از بیمارستان خوشم نمیومد.به خانم پرستار گفتم من دارم میرم.پرستارگفت لطفا صبر کنید ثبت کنم.بعد برگشت طرفم ولی یه کم بالا تر رو نگاه میکرد.دختره جن زده شده؟برگشتم و محکم خوردم به پژمان
پژمان باچشمای عصبانیش نگاهم کرد و گفت-کجا به سلامتی؟
☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Adl!g+ ، mosaferkocholo ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ
#16
قسمت 15



هل کردم.خاک توسرم که بعد از کلی آموزش از برادر حساب میبرم.سریع به خودم مسلط شدمو.از کنارش رد شدمو محکم شونه ام رو به شونش زدم.به وضوح جا خورد.به درک.
بدو از درخارج شدم.بیمارستان زیر یه خرابه توی بیابونای تهران بود.کی شک میکرد یه همچین بیمارستان مجهزی زیر یه خروار خاک باشه؟با آسانسور اومدم.بالا.سوز به تنم میخورد و موهام سیخ شده بود.داشتم از خرابه بیرون میومدم که پژمان مچم رو گرفت محکم به ستون خرابه پرتم کرد.ساق دستشو زیر گلوم گذاشتو اسلحه رو روی سرم.از بین دندونای کلید شده اش غرید-یه بار دیگه حرفمو نشنیده بگیری از دستورم سرپیچی کنی،توی روم وایستی یه گلوله توی اون مغزت خالی میکنم که پرواژکنی.
عصبانی شدم .بیخیال کوفتگی و شکتگی.محکم دستشو پیچوندم که برگشت وپشت به من قرار گرفت بهش نزدیک شدمو گفتم-تو هیچ غلطی نمیکنی.فقط زر زیادی میزنی.این ماموریت منه خودمم تمومش میکنم.فهمیدی پژمان.
یهو از جا کنده شدمو با کمر خوردم زمین کمرم نصف شد نفسم بند اومد.برعکس دیدم پژمان خیلی خونسرد اسلحه اش رو زیر کتش گذاشت و به طرف من که از درد داشتم به خودم میپیچیدم خم شدو گفت-پژوا تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی.خوب گوشاتو باز کن..
درد و بیخیال شدمو پاهامو درو گردنش و انداختمش زمین.روی سینش نشستمو اسلحه ام رو در اوردمو گذاشتم رو گردننش-بله داداشی گوشام حالا بازه بازه میفرمودین!
صورتش از عصبانیت کبود شد.
پژمان-اون اسلحه رو بردار.
من-نه داداشی به این میگن اهروم فشار.نمیتونم.
پژمان-پژوا کاری نکن ،مجبور بشم کاری کنم که پشیمون شی.
من-وای...وای ترسیدم.
از روی سینش پاشدم.و اسلحه ام رو جا دادم.پژمان هنوز مات بود بیچاره مونده بود،با48 کیلو وزن چطور92کیلو رو زمین زدم.تا دید زل زدم بهش دوباره اخماشو لشید تو همو. خواست بلند شه که قفه سینش درد گرفت . دوباره دراز کشید.
دلم به حالش سوخت.رفتم بالا سرش و دستمو دراز کردم.با تردید دستمو گرفتو و بلند شد.بلند شدنش همانا و محکم کوبیدن من به دیوار همانا.دستامو گرفته بود.اومد کنار گوشم و زمزمه وار گفت-قانون اول cvu،بازیگر خوبی باش.
صدای یه مردی اومد که گفت-خجالت بکشین.جای عشق بازی جای دیگه ست.
برگشتم با خشم پژمانو نگاه کردم.پژمان خنده اش گرفته بود.
پژمان با شیطنت توی چشمام نگاه کرد و گفت-به...به چقدر ما عاشقانه همو میزدیم که این یارو به اشتباه افتاده.
من-احمق خیر سرت برادرمی.الآن باید غیرتی بشی بزنی یارو رو داغون کنی.
پژمان-آخه برای چی غیرتی بشم.دعوای خواهر برادی بود.اگه زنو شوهری بود حتما این کارو میکردم.
هولش دادم عقبو گفتم-ماشین کو؟
پژمان-اگه منظورت عروسک منه اون طرف.
یه نگاه به کوپه ی قرمزش انداختم.برادر ماهم مشکل داره.این کجاش عروسکه.بیشتر شبیه ماشین فضایی هاست.
یهو یه صحنه یادم افتاد.توی یه کوچه که یه ماشین قرمز میاد و من قایم میشم.یه دست روی شونم اومد،که باعث شد مثل جن زده ها بپرم.پژمان بود.
پژمان-چیزی شده؟
من-نه فقط یه صحنه یادم اومد که... .هیچی بیخیال.
پژمان عصبی نگاهم کرد و گفت -چی بود؟
من-هیچی توی یه کوچه که یه ماشین قرمز میاد ومن از دستش در میرم.
چهره ی پژمان نگران شد-چیز دیگه ای یادت نیومد؟
من-نه فقط همین.
پژمان -باشه بریم.
☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Adl!g+ ، mosaferkocholo ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ
#17
قسمت 16


توی خونه ی پژمان بودم.آرامش خاصی داشت.روی مبل درست روبه روی پژمان نشستم و یه نفس عمیق کشیدمو گفتم-هیچ جا خونه ی برادر آدم نمیشه.
پژمان یه لحظه نگام کرد و یهو زد زیر خنده.بریده بریده گفت-پژوا........ واقعا ...قربون ...اون مثل ساختنت.... .
یه نگاه بی تفاوت بهش انداختم و گفتم-خنک...
بعدم پاشدم رفتم سمت اتاقم.توی راه رو راهمو سد کرد و گفت-پژوا ناراحت شدی؟
من-نه...
زدمش کنارو رفتم توی اتاقم.چراقو روشن کردمو روی تخت ولو شدم.یه عادت بدم این بود که وقتی یکی خوشحال بود باید حالشو میگرفتم.این عادتم یه تبصره ی گنده داشت(فقط کسایی که دوستشون داشتم رو اذیت کنم)و من واقعا پژمانو دوست دارم.برادر دارم شیک.قد بلند ،چشمای مشکی،موهای لخت،مهربون،خشن،بد قلق،دیونه،تازه بیشعور به من میگه لبات هوس انگیزه.نتیجه کلی پژمان اخلاق نداره ولی تا دلتون بخواد بر و رو داره.
غلطی زدم که نگاهم به آرش افتاد.اسم دفتر خاطراتمو گذاشتم آرش.البته خاطره که نه،احساساتمو توش مکتوب میکنم.برش داشتم و تاریخ زدم1392/4/8 وشروع کردم به نوشتن.
سلام آرش،
شرمنده دیر میام.خودت که میدونی ماموریتمو بعدشم خسته و کوفته میام خونه. دیگه حالی برام نمی مونه.
آرش میخوام یه سوال بپرسم.چرا من نمیتونم گریه کنم.اصلا گریه ام نمیاد.خودمو کشتم بس که به چیزای غم انگیز فکر کردم اما بازم هیچی نشد. ممکنه من مریض باشم؟دوست دارم یه روانشناس داشته باشم.باید یه درخواست به cvuبدم.
آرش یه حس دیگه که دارم اینه که من خیلی پژمان رو دوست دارم.درسته بداخلاقه،غیر قابل تحمله اما من دوستش دارم.از الآن عزا گرفتم اگه داماد شه من چه غلطی بکنم؟باید ازش دل بکنم.نمیتونم یه ساک جمع کنم برم در خونشون بگم -سلام عروس اومدم لنگر بندازم.
آرش خیلی خسته ام میرم بخوابم.شبت بخیر آرشم.
دفترمو بستم و خوابیدم.
*******************************پژمان********* ***************************
نمی دونم چکار کنم.من واقعا پژوا رو دوست دارم.نه من پژوا خواهرمو دوست ندارم.من مینا دختر ساده دل خودمو دوست دارم.این دختر شیطون منو یه جور وابسته کرده که حاظرم به زور نگه اش دارم.
گیلاس شراب رو سر کشیدم و رفتم سمت راهرو.توی اتاقش سرک کشیدم.خواب بود.اینقدر خوابش سنگینه که این جا خودموبکشمم بیدار نمیشه.
رفتم بالای سرش موهای فرش دورش ریخته.بادیدن موهاش یاد کارتون دلیر میوفتم.موهاش دقیقا همو شکله.خودش از موهاش بدش میاد،اما من عاشقشونم.فرش هیچ وقت باز نمیشه.رفتم دفترش رو برداشتم.میدونم نباید اینکارو بکنم اما وب نمی تونم. بازش کردم.خوندمش.کاش میفهمید برادرش نیستم. اون وقت شاید جای آرش و براش پرمیکردم.این که اینقدر آرشو دوست داره که حاضر شده ماموریت رو بپذیره آتیشم میزنه.مینا فقط مال منه.حس مالکیت داشتم.رفتم کنارش دراز کشیدم.بغلش کردمو موهاشوبو کردم.نگاهش کردم.غرق خواب بود.خواب سنگینش این فرصت رو بهم میدادکه راحت تا صبح کنارش باشم.
صبح ساعت 3 بلند شدم و به زور رفتم تو اتاقمو روی تختم ولو شدم وخوابم برد.
☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Adl!g+ ، mosaferkocholo ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ
#18
قسمت 17


***********************پژوا(مینا)********* ***************
بیدار شدم.وایـــــــی من هنوز خسته ام.ساعتو نگاه کردم.9.30.دیگه خوابم نمیبره.به زور خودمو به دستشویی رسوندم.چشمام بسته بود.دستمو گرفتم جلوم ودر در رفتم بیرون و راهرو رو رد کردم وهورار رسیدم.دست وصورتمو شستم اومدم بیرون.وایـــــــی من واقعا خوابم میاد.چشمامو دوباره بستم وراه افتادم.در اتاقمو باز کردم و خودمو رو تخت ولو کردم.آخ.وای این تخت نیست.چشمامو باز کردم.آره زمین بود.دیگه حال نداشتم بلند شم اون بالا بخوابم.همون جور خوابیدم.
صدای وزوز پژمان مگسه میومد-پژوا پاشو.پژوا.پاشو دختر خوب.
حس کردم کنارم نشست.پژمان-پژوا پانمیشی نه؟
با بی حوصلگی سری بالا انداختم.
پژمان-بعدا ناراحت نشی ها.
مثل گونی انداختم رو کولش.یه کم به هوش شدم.این دیونه داشت چکار میکرد.نکنه بندازم توی آب یخ؟نه بابا مگه خله؟آره.
رفت توی حال انداختم روی مبل اومدم بگم حالتو میگیرم که با دیدم آرش و نوید هنگ کردم.آرش مجازی بود یا حقیقی.لبخند زد.نه واقعیه.مثل جت بلند شدم پریدم بغل آرش.
من-وایــــــــــــــــــی آرش کجا بودی؟میدونی چقدر منتظرت بودم؟
آرش-دختر 15 سالت که نیست.کمرم شکست. بیا پایین حرف بزنیم.
شرمنده خودمو کنار کشیدم.
من-ببخشید.
فکر کنم خیلی دلش سوخت آخه وقتی خجالت میکشم شبیه این کارتونای کره ای میشم.یهو احساس کردم شکستم.آی این آرش همیچین محکم بغلم کرده بعد میگه من از گردنش آویزون نشم.
من-آیــــــــی آرش. کمرم خورد شد.خوبه همین الان خودت گفتی ازت آویزون نشم.
پژمان-ولش کن آرش.خوردیش.
نوید-ول کن اون دوتارو.هیچ کس منو تحویل نگرفت.پژمان بیا بغلم.
پژمان بی توجه به نوید زل زده بود به ما.وای این چشه؟
کنار گوش آرش گفتم این چشه؟
آرش-نه دخترم این گوشه.
منم خوش خنده .یهو منفجر شدم.پژمان پاشد رفت توی آشپزخونه.نوید به آرش گفت-فکر کنم غیرتی شد!
من-نه بابا!
نوید-باــــــــه مردای ایرانی روی ناموسشون غیرت دارن.
من-که چی؟من روسیه بزرگ شدم.اون جاهم فقط بعد ازدواج غیرتمند میشدن.من احساس میکنم پژمان عاشق شده.آخه عاشقا حساسن.
نوید-من چی میگم تو چی میگی.میگم مردای ایرانی روی همه ی زن های اطرافشون حساسن.
من-آهان
یهو به خودم اومدم دیدم هنوز اینا وایستادن.
من-وای شرمنده.بشینید تا من ببینم پژمان کجا خوابش برده.
وارد آشپزخونه شدم سرشو گذاشته بود روی میز. فکرکنم خواب بود.منم آروم چایی ریختمو بردم بیرون.نشسمو به قیافه متعجب گفتم-پژمان واقع خوابش برده بود.
آرش -خوب شاید خسته بوده.
من-نه بابا.بیشتر از من خوابیده.من ساعت 9.30 پاشدم دست و صورتمو شستم.الآن ساعت یه ربع به دهه.ولی من بازم میگم این عاشق شده.
یهو یه چیزی نشست کنارم.یاخدا.وای پژمانه.داره باخنده نگاهم میکنه.اصلا به روی مبارکم نیوردم و پامو روپام انداختم.زیر نگاه سنگین پژمان همین کارم کلی سخت بود.خم شدمو چاییمو برداشتم ویه کم خوردم که به سرفه افتادم.چرا همه ماتشون برده خوب کمکم کنید.چایی خیلی داغ بود.چایی رو گذاشتم روی میز.
پژمان دستشو انداخت دور شونم و رو به آرش گفت-خوب آرش جان 6 سال کجا بودی؟
راست میگه من اینقدر خوشحال بودم که یادم رفت از دستش ناراحت بودم.منم پرسشی نگاهش کردم.
آرش-خوب معلومه آلمان.پژوا من که برات نامه میفرستادم.اون لبس نقره ایه هم که دادم.به همین آدرس فرستادم.
فکر کنم پژمان قایمشون کرده. چون یه کم رنگ پریده نگاهم کرد.تودلم گفتم.این برادرمه آبروشو جلو غریبه نگه دارم.
سریع گفتم -خوب پژمان راست میگه.بیخبر که نرفته بود.
پژمان با تشکر نگاهم کرد.منم نگاه پرخشممو بهش انداختم.
نوید-دیگه ما اومدیم تشکر کنیم چون گروه سیاوش به کمک پژوا تونستن یکی از مقر های امیرحسینو بفرستن هوا.
یه پاکت پول گذاشت روی میز بایه کادو و ادامه داد-این حقوقته.ایم سیاوش داد.
بعدشم بلند شدو گفت-من دیگه میرم.راستی آرش اینجا میمونه خونه اش هنوز آماده نیست.
پژمان بازومو چنان فشار داد که بی اراده گفتم -آی.
آرش و نوید با سرزنش به پژمان نگاه کردن.
پاشدمو نوید و همراهی کردم تا دم در وهمراهیش کردم و رفت.برگشتم دیدم وای.اینا مثل کسایی که دویل میکنن شدن. اصلا به رو ی خودم نیاوردم.رفتم سمت اتاقم که صدای پژمان منو از جا پروند.پژوا وایلتو بردار بیا اتاق من.
من-به من چه تو و آرش باهم باشین.
پژمان-فهمیدی چی گفتم؟
من-بله.
☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Adl!g+ ، mosaferkocholo ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ
#19
قسمت 18


از حرصام لباسامو گرفتم بغلم وآرش رو که پایین تخت افتاده بود رو با پا زدم زیر تخت و درو باز کردم ورفتم توی اتاق پژمان.هر چی پژمان منظمه من شلخته ام.
اون لباس خواب قرمزه که ژمان بدش میومد و پوشیدم.پژمان میگفت اگه قرار بشه فرار کنیم من تو رو با این وضع کجا ببرم؟.منم همیشه از لجش همینو میپوشیدم.توی آینه به خودمنگاه کردم.کبودی های روی بازوموو پاهام بدجور توی ذوق میزد.پوستم سفیده و این لکه ها همیشه توی ذوق میزنه.صدای پای پژمان داشت میومد.سریع پریدم تو تخت و همه جاشو گرفتم که پژمان کنف شه.
در روباز کرد ،سریع چشمامو بستم که یعنی خوابم.
پژمان-پژوا پاشو جون تو حال ندارم.
اصلا به روی مبا رکم نیوردم.
پژمان-میگم پاشو.
از جام تکون نخوردم.
پژمان -پانمیشی نه؟
خنده ام گرفته بود.سرم رو انداختم بالا که یعنی نه!پژمانم نامردی نکرد چنان هولم داد پایین که کمرم خورد شد.برگشتم نگاهش کردم که دیدم راحت دراز کشید روی تخت.حرصم گرفت.میخواستم بدجور حالشو بگیرم.لبخندخبیثی زدمو صاف پاشدم رفتم سمت در و طوری که پژمان بشنوه گفتم-خیلی خوب،میرم پیش آرش.
پژمان مثل جت رسید بهم.منم حالا لج کرده بودم هی دست و پا میزدم،پژمان هم محکم منو گرفته بود.
من-نه داداش راحت بخواب توی اتاقم پیش آرش جا هست بخوابم.
پژمان-مگر از روی جنازم رد شی.
من-رد میشم.خیلی هم راحت.
پزمان یهو ولم کرد و باعصبانیت گفت-باشه برو دختره ی بیحیا.
خیلی بهم بر خورد.خوب من با پسرا بزرگ شدم برام دختر و پسر یکیه.این چرا همچین میکنه؟
رفتم طرف پژمان که پشت به من خوابیده بود،گفتم-پژمان!
اصلا انگار من وجود ندارم.منم بدم میاد کسی ازم ناراحت باشه،سریع برای معذرت خواهی پیش قدم شدم.چونمو گذاشتم رو بازوشو گفتم-داداشی ناراحت نباش دیگه.من چه میدونستم ناراحت میشی.برای من دختر و پسر فرقی نداره.
برگشت سمتم و گفت-برای من داره.دیگه نبینم دور وبر آرش بری ها!
حالا نازشو میکشم بعد حسابشو میرسم.پسره ی پرو به من دستور میده.بامظلومیت سرمو تکون دادمو گفتم-باشه.
پژمان فکر کنم ته دلش قند آب شد وقتی بدون دعوا حرفشو قبول کردم.منم تو دلم گفتم-حالتو میگیرم دادا....
پژمان دستاشو واکرد و گفت-حالا بیا بغل عمو بخوابیم فردا کلی کار داریم.
منم از خدا خواسته. پریدم پیشش و خوابم برد.
☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Adl!g+ ، mosaferkocholo ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ
#20
قسمت 19


پژمان-پژوا!پژوا دختر پاشو دیگه.من میرم صبحانه آماده کنم.بدو دست و صورتتو بشور با پایین.
منم سری تکون دادمو بازم خوابیدم.دوباره خوابیده بودم.اه امروز نمیشه دو دقیقه من بکپم؟قبلش پژمان حالا پشه.ا...چه باحال...پژمان و پشه!چه به هم میان!لبخند زدمو چشمامو باز کردم.ای وای این آرشه اینجا چکار میکنه.نشستم تو تختو با چشمایی که به زور بازشون نگه داشته بودم نگاهش کردمو گفتم-آرش صبح به این زودی اینجا چکار داری؟
دیدم نه آقا همین جوری زل زده به من.چشمامو یه کم بازتر کردمو باتعجب گفتم-آرش اتفاقی افتاده؟کسی چیزیش شده؟
یهو مثل گودزیلا بغلم کرد و گفت-وای دختر تو چقدر ملوسی!
ذوق مرگ شدم.یعنی من ملوسم؟وای خدا همیشه فکر میکردم زشتم.
با حالتی که قشنگ معلوم بود-گفتم-واقعا؟
آرش-آره.پژوا؟
من-هاین.
آرش- منودوست داری؟
من-نه.تو مثل پژمانی.
آرش منو ول کرد و با ته ته پته گفت-و..و...اقعا..پس...خ...خ...وب چرا قبول کردی م...من خوب منونجات بدی؟
منم رک بهش گفتم-خوب تو تنها کسی بودی که منو میشناختی.منم نمیخواستم از دستت بدم.
آرش پکرگفت باشه و از در رفت بیرون.وا چرا این کارو کرد؟خوب حتما خنگی پژمان به این سرایت کرده.همه ی پسرا یه جورشون میشه.همه غیر طبیعی هستم.
آرشو فراموش کردمو خوشحال موهامو جمع کردمو با کش بالای سرم بستمو لباسمو عوض کردم.یه تاپ شلوارک قرمز گوجه ای که توی روسیه کلی چشممو گرفته بود.از اتاق زدم بیرون ورفتم دستشویی .کارم تموم شد پریدم توی آشپزخونه .پژمان داشت چایی منو میذاشت رو میز.آرشم با چاییش ور میرفت.منم رفتم نشستم روصندلی و گفتم-به به پژمان دیگه کد آقا شدی برم یه دختر خوب پیدا کنم بفرستمت بری راحت زندگیمو کنم.
پژما--نه بابا نگرد.من خودم زیر سر دارم.
من-بله...خوب کیه؟برم مخشو بزنم؟
پژمان-نه میتونی مخشو بزنی نه قلبشو تصرف کنی!قلبش از سنگه.فقط خودم میتونم آبش کنم.
من-وا...مگه دختره معماست که اینجوری میگی؟
پژمان-آره یه معمای شیرین.
بعدشم دستشو کرد توی عسلو به زور چپون تو دهنم.
من -اه پژمان.میدونی من شیرینی دوست ندارم.مرز داری؟
پژمان-نه فقط میخواستم بدونی چقدر شیرینه!
من دیگه حرصم در اومده بود.به من چه دختره شیرینه یا تلخه چرا منو اذیت میکنی .حلقم از شیرینیش سوخت.اه...
آرش از اون موقع داشت چایشو هم میزد.نیم نگاهی بهش انداختمو گفتم-سنگم بود تاحالا آب شده بود.
آرش قاشقشو گذاشت توی سینی و گفت-کاش یه چیز دیگه آب میشد!
من-ای وای شما دوتا امروز معما طرح میکنین؟خوب یه جوری بگین منم بفهمم!
پزمان دوباره یه لقمه چپوند تو حلقمو گفت-تو به مغز نخودیت فشار نیار صبحانتو بخور کار داریم.
به زور لطمه رو دادم پایین و گفتم-چه کاری؟
پژمان -داریم میریم کرمان برای برای ماموریت.یه خبر خوبم دارم!
من-چـی؟
پژمان-اونجا میری دانشگاه!
داشتم بال در میاوردم.من دانشگاه.وای خدا من خوابم؟یهو پریدم بغل پژمان یه ماچش کردم و با لحن بچگونه ای گفتم-لاس میگی داداشی؟
پژمان-آره بدو برو لبلساتو بپوش که ساعت9 حرکته هواپیماست.
دوباره ماچش کردمو پرواز کردم سمت اتاقم.
☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Adl!g+ ، mosaferkocholo


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
Heart ♥•♥رمــــان به خـاطـر رهـــــــــا♥•♥(تموم شد)
  رمان دختر سر کش(تموم شد)
  رمان من یه پسرم (قسمت اخر تموم شد)
Heart رمـان پـشـت یـک دـیوار سـنـگـی(تموم شد)
  رمان هیشکی مثل تـــــ♥ـــو نبود(تموم شد)
Heart رمان آن نیمه دیگر(تموم شد)
Heart ❤رمـان قـلـب سـنـگ مـغـرور❤(تموم شد)
  ❤رمـــان عـــشـــق ســـوم مـــــــن❤(تموم شد)
  رمـان چـادرت را مـی بـویـم(تموم شد)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان