انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 3 ]
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
میروم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
شب فراق نداند که تا سحر چند است
مگر کسي که به زندان عشق در بند است
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بی نظیرم
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهو وش چنان شوخی که با من می کنی بازی
یا چهره بپوش یا بسوزان
بر روی چو آتشت سپندی
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخوانه ندارد
در دايره قسمت ما نقطه ي تسليميم
لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
یارب چه ها به سینه این خاکدان در است
کس نیست واقف این همه راز نهفته را
از دوست به يادگار دردي دارم
كان درد به هزار درمان ندهم
مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم به سرشتند و به پیمانه زدند