انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30
پیام نویسنده:
سلام!واقعا نمی دونم چی بگم..چی بگم که به قول اون دوستمون فکر نکنید که دارم گولتون می زنم!واقعا توقع نداشتم اون حرفا رو ازتون بشنوم!نمی دونم شاید تو یه همچین موقعیت هایی باید قرار گرفت تا طرفداران واقعیتو بتونی بشناسی!عده ای جوری طلبکارانه برخورد می کنن و میگن چی شد چرا رمانو ادامه نمیدی سرد شدم و رمان بی مزه شد که به خودم شک می کنم و میگم نکنه این بنده خداها چیزی دست من گرو دارن یا خدایی نکرده پولی بابت خوندن نوشته هام میدن یا شاید هم من قولی دادم که نتونستم عمل کنم و یا هزارتا چیز دیگه که اینجور جبهه می گیرن و طلبکارن ازم؟!..باور کنید تا یک ساعت با خودم فکر می کنم که دلیل این کارشونو بفهمم ولی باز می بینم من قبلا همه چیزو براشون توضیح دادم حالا چرا نمی خوان بفهمن نمی دونم مشکل از کجاست!

من داشتم رمانم رو ادامه می دادم همونطوری که گفته بودم هر آخر هفته با پستای تپل می اومدم پیشتون..ولی چی شد؟!..اون از خدا بی خبرا رمانمو بدون اینکه اسممو آورده باشن کپی کردن تو مجله شون و به کل هر چی حال و حوصله واسه م مونده بود رو زدن و داغون کردن!..بعدشم که خبر بارداریمو بهتون داده بودم!..نمی دونم چند تا خانم متاهل تو این سایت هستن که این تجربه رو داشته باشن و بدونن این دوران چقدر سخت و حساسه..ولی باور کنید الان 1 هفته ست حالم اصلا خوب نیست!..کسل و بی حوصله ام و مرتب احساس خستگی و خواب آلودگی دارم..جدیدا هم که حالت تهوع بهش اضافه شده و....خلاصه تا بعداظهر این بساط منه..



سعید بیچاره هم که تا میاد خونه هم ظرفا رو می شوره هم وایمیسته پای گاز آشپزی می کنه رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) 19نمیذاره دست به چیزی بزنم فقط هر سوالی داشته باشه میاد می پرسه..سر نمک ریختن تو غذا می ترسه!..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) 19اصلا آشپزی بلد نیست جز یکی دومورد که خیلی هم آسون درست میشه قراره به این واسطه ازش یه آشپز ماهر بسازم!..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) 19رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) 19خب بگذریم..از بحثمون خارج نشیم..دکتر احتمال داده با توجه به علائمی که دارم و آزمایشاتم دوقلو باردار باشم ولی خب بازم تا نرم سونو مشخص نمیشه!..شب هم که میشه به زور خودمو جمع و جور می کنم که بتونم یه کم پیش همسرم باشم و بهش برسم که حداقل خستگی کمکایی که در روز بهم می کنه تو تنش نمونه!..شبا هم که حداقل تا 2 نمی تونم بیدار بمونم جز این یکی دو شب که داشتم رو انجمن وبم کار می کردم چون قراره راه اندازیش کنم!..

حالا فکرشو بکنید من با این اوضاعی که دارم بخوام هر روز پست بنویسم و بذارم..قصدم این بود اخر هفته ها بیام که اون احمقا ببار بارون رو دزدین!..بعدشم که اعصابم ریخت بهم..الان که کمی آروم شدم شما باید باهام همچین برخوردی بکنید؟!..خسته شدید؟..دیگه حوصله تون نمی کشه؟!..ادامه ندید..من هم آدمم از فردام که خبر ندارم..من از کجا باید می دونستم ممکنه این اتفاقات پیش بیاد که واسه ش برنامه ریزی کرده باشم؟!..حالا هم نگفتم رمانامو ول می کنم..گفتم ادامه میدم و کاری هم به حرف کسی ندارم..واقعا از اون دوستای گلی که تو این مدت واقعا من و حال و روزمو درک کردن و با جملات گرم و شیرینشون روحیه مو بهم برگردوندن باید ممنون باشم!..اینکه من هنوز اینجام و نمی خوام رمانامو رها کنم به امان خدا فقط به خاطر وجود پاک شما عزیزای دلمه و بس!..

الان هم هیچ قولی نمیدم پس نپرسید که کی ببار بارون و یا ویرانگر رو ادامه میدم..شاید امشب..شاید فردا..شاید هم اخر هفته..نمی خوام قولی بدم که بعد نتونم بهش عمل کنم!..قبلا هم گفتم من هر وقت بخوام پست بذارم اینجا و یا تو پروفم اطلاع میدم پس خیالتون راحت باشه!..دخترخانمای گلی هم که نمی تونن حال منو درک کنن یه چند تا سوال کوچیک از مادرای گلشون بپرسن کامل گوشی دستشون میاد که یه خانم باردار چقدر باید تو این دوران مراقب خودش باشه!شاید اون موقع دیگه اینجوری جبهه نگیرن..خانم متاهل و مادرای عزیز نودهشتی هم که دیگه کامل در جریان همه چیز هستن و می دونن من چی میگم!..

بچه ها تو این وضعیت رمان نوشتن خیلی سخته ولی من دارم اینکارو می کنم..شما دوست دارید همه چیزو هول هولکی تموم کنم بره پی کارش؟..ولی من نمی خوام با رمانام اینکارو بکنم!..هم ببار بارون به وقتش تموم میشه و هم ویرانگر رو ادامه میدم!..ولی تو این راه به گذشت و درک و دلگرمی شما دوستای گلمم احتیاج دارم..پس تنهام نذارید
فرشته جووووووووووووووووووووووووووووووون عاشق رمانای نازتم تکن از طرفدار های خوبتم و رماناتو با علاقه میخونم ایشالا نی نی های نازت هم به دنیا بیان به سلامتی

فقط عزیزم ی سوال من تو نودهشتیا عضو نیستم از دوستای خوب میپرسم ک فرشته جون نگفتن کی باقی رمان و میزارن؟4xv
سلام دوستان
فرشته جون به خاطر شرايط حاملگيشون و دزديده شدن رمان ببار بارون ديگه هيچ پستي نذاشتن.پس فكر نكنيد كه كوتاهي از منه. منم مثل شما مشتاقم ادامه ش رو بخونم ولي خوب دسترسي ندارم.و نمي دونم فرشته جون برا جلوگيري از دزديده شدن رمان چه فكري كردن ولي از اون به بعد هيچ پست جديدي نذاشتن.و من بهشون حق ميدم كه ديگه حتي ادامه هم ندن،چون داره از فكر و عقيده ايشون سواستفاده ميشه.ايشون برا اين رمان كلي زحمت كشيدن بعد يه از خدا بي خبر بياد راحت اونو تو هفته نامه ش بدون هيچ اسمي از نويسنده اصلي چاپ كنه؟؟؟؟ شما اگه جاي اون بوديد بدون هيچ عكس العملي ادامه رمان رو مينوشتيد؟اي كاش فرهنگ مردم رشد مي كرد كه برا يه نويسنده كه بي ريا و بدون ذره اي فكر درآمد بودن و فقط به عشق خواننده هاش داره مينويسه اين مشكلات پيش نميومد.
منم فقط ميتونم بگم صبور باشيد شايد فرشته جون بتونه دوباره برگرده و يه فكري بكنه.
ممنونم ازتون.nky
38صفحهــ دنبال اسپم گشتم !! :|
200 تا اسپم پاک کردم !!!
نیم ساعت وقته منو گرفته !:|
اسپما پاک شد !
از این به بعد 20درصد اخطار میدم حداقل خستگیم در بره :|
بابت رمان تشکر ادامه رمانو حدس میزنم 
نگین پیدا میشه 
علیرضام میره سر خونه زندگیش 
نسترنم با اروین عروسی میکنه 
عملیات شیطان پرستی هم به موفقیت  به پایان میرسه 
سوگلم با خانواده قطع رابطه میکنه
 حاج اقا مودتم سر عقل میاد 
مررررررررررررررسی ????????
ممنون
سلام .. بابت رمان قشنگتون واقعا عاليه، و اين كه نميخوان ادامه شو بزارن؟؟؟ چه بد ???

سلام .. واقعا ممنونم بابت رمان قشنگتون مثل هميشه عاليه..❤️??
و اينكه چه بد شد ادامه شو نمينويسن..????
سلام من تازه عضو شدم واقعا رمانتون قشنگه خییییلییی خیییلییی ممنون بابت رمان قشنگ وبیصبرانه منتظر ادامش هستم

میتوان زیبا زیست
نه چنان سخت که از عاطفه دلگیرشویم
نه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بدوخوب
لحظه ها میگذرند
گرم باشیم پرازفکروامید
عشق باشیم وسراسرخورشید
زندگی همهمه مبهمی از ردشدن خاطره هاست
هرکجاخندیدیم هرکجاخنداندیم
زندگانی آنجاست
بی خیال همه تلخیها
سلام سلام
فرشته جون واقعا دوست دارم تو خداي مخي خخخخخخخخخخ
راستش ميخوام يه اعترافي بكنم من قبلا يعني يه 7 8 ماه پيش واقعا از رمان و اونايي كه رمان مي خوندن خوشم نمي اومد و مي گفتم اينا بيكارن دقيقا امسال تو كلاسمون از اول سال همه ي بچه ها سر رمانا بحث ميكردن و انقدر كشش دادن كه منم تحريك شدم كه يه رمان بخونم ببينم چطوريه و اول رماني كه خوندم ازدواج اجباري بود وخيلي قشنگ بود بعد كمكم خوندم تا الان با ببار بارون 8 تايي ميشه كه خوندنم راستي تا يادم نرفته بهت بگم عاشقتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم بعد از اون همه رماني كه از خانم هما خوندم يكي از دوستام كه نزديك بيش از 30 تا رمان خونده بود گناهكارو بهم معرفي كرد و من خوندمش و واقعا عاشقش شدم حتي اون قسمت آخرش قند تو دلم آب كرد نمي دوني از شوكايي كه بهم وارد شد چقدر هيجان زده ميشدمو باهاشون گريه ميكردم ناراحت نشيا ولي بعضي وقتا ازت ناراحت ميشدم ولي يكم بعدش برات ميمردم از اين سوگول خانومم كه مثل خودم سر به زيره و يكمي خجالتي (البته من به موقش پرو ميشم و جدي جدي) خيلي خوشم اومد من به حرفت گوش كردمو اومدم اينو خوندم چون من با كامپيوتر ميام فهميدم كه اينوهم نوشتي ايشالا بقيشو مينويسي و.... .لش كن اگه به من باشه تا صبح حرف ميزنم ولش كن ولي اگه بتوني كمكم كني منم يه رمانيو عشقي شروع كردم و دارم مينويسمش نه اسم داره نه هدفي فعلم دارم از رو فكراي شما مخم باز ميشه اگه كمكم كني كه عاشقم ميشم اينم ايميلمه خيلي ممنونت ميشم f.abc123@mailfa.org
خدانگه دار
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30