من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
بجای اشک روان، تو در کنار من باشی
ﯾﺎﺩ ﺑﮕﺬﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﻎ
ﻧﯿﺴﺖ ﯾﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﮐﻨﺪ
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
ﯾﮏ ﺟﻤﻊ ﻧﮑﻮﺷﯿﺪﻩ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ
ﯾﮏ ﻗﻮﻡ ﺩﻭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻧﺪ
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
در دایره قسمت ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی
حکم آنچه تو فرمایی
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
ﺩﺭﺩ ﻋﺸﻘﯽ ﮐﺸﯿﺪﻩﺍﻡ ﮐﻪ ﻣﭙﺮﺱ
ﺯﻫﺮ ﻫﺠﺮﯼ ﭼﺸﯿﺪﻩﺍﻡ ﮐﻪ ﻣﭙﺮﺱ
ﮔﺸﺘﻪﺍﻡ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ
ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪﻩﺍﻡ ﮐﻪ ﻣﭙﺮﺱ
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا
شعله از توست اگر گرم زبانی ست مرا