شبها گذرد بر من از اندیشه رویت
تا روز نه من خفته نه همسایه ز دستم
حیف است سخن گفتن با هر کس از آن لب
دشنام به من ده که درودت بفرستم
دیریست که سعدی به دل از عشق تو می گفت
این بت نه عجب باشد اگر من بپرستم
ميمردم و ميخنديد ، ميديد و نميديدم
چشمان خمارش را ، چشمان خمارم را
تا در دل هم باشيم تاوان بدى داديم
او گيره ى مويش را من ايل و تبارم را
اگرچه خاطرت با هرکسی پیوند ها دارد
مباد آن روز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم
فکر کنم تکراریه ولی ایراد نداره عوضش قشنگه D:
+
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را ..
(13-06-2021، 20:04)ßяɪcε نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ] فکر کنم تکراریه ولی ایراد نداره عوضش قشنگه D:
+
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را ..
فقط یبار نوشته بودیش
واسه کاظم بهمنیه
خیلی قشنگه=))
از کف ندهم دامن معشوقه زیبا
هِل تا برود نام من ای یار به زشتی
جز یاد تو بر خاطر من نگذرد ای یار
با اینکه به یکباره ام از یاد بهشتی
یک شعر، یک بهانهی بهتر به جای چای
یک استکان خیالِ مصوّر به جای چای
آرامش صدای تو وقتی که میبَرد
ما را به خلسههای مکرّر به جای چای
دیگر چه جای واهمه؟ در این سکوتِ محض
فنجانی از ترانه بیاور به جای چای
در ذهنِ استکانِ تهی از کمانچهام
حتماً بریز یک نُت دیگر به جای چای
برگشته از ملالِ همین روزمرّگی
بگذار روی شانهی من سر به جای چای
پلکی بزن، برای منِ تشنهتر بریز
یکجفت چشم قهوهایِ تَر به جای چای
با من بنوش ای غمِ جامانده در دلم
یک شعر -یک خیالِ مصوّر- به جای چای...
(13-06-2021، 20:21)z_farhad نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ] (13-06-2021، 20:04)ßяɪcε نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ] فکر کنم تکراریه ولی ایراد نداره عوضش قشنگه D:
+
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را ..
فقط یبار نوشته بودیش
واسه کاظم بهمنیه
خیلی قشنگه=))
از کف ندهم دامن معشوقه زیبا
هِل تا برود نام من ای یار به زشتی
جز یاد تو بر خاطر من نگذرد ای یار
با اینکه به یکباره ام از یاد بهشتی
اره برای همین گفتم تکراریه
شعراش دنیایی داره واقعا *-*
+
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همـه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید ..
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
هر جا که نام حافظ در انجمن برآید
در قدم برداشتنهای تو دقت میکنم
یک سلامم را اگر پاسخ بگویی میروم
لذتش را با تمام شهر قسمت میکنم ..
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو